چارهسازفرهنگ مترادف و متضاد۱. چارهجو، چارهبر، مصلحتبین، مدبر، چارهکننده، سببساز، چارهگر ≠ چارهسوز، سببسوز ۲. علاجگر ۳. باریتعالی، خدا
ارشاشلغتنامه دهخداارشاش . [ اِ ](ع مص ) فراخ شدن زخم و پراکنده شدن خون آن . (منتهی الأرب ): ارشاش طعنة. || ارشاش سماء؛ خُرد باریدن . (تاج المصادر بیهقی ). باران ریزه باریدن آسمان . (منتهی الأرب ). || ارشت الفصیل ؛ دم خود را خاریده ، دراز کرد شتربچه گردن را در هر دو ران مادر خود تا شیر خورد.
ارساسلغتنامه دهخداارساس . [اَ ] (اِخ ) اشک نام مؤسس سلطنت پارت بزبانهای اروپائی . رجوع به ارشک شود.
آرسسلغتنامه دهخداآرسس . [ س ِ ] (اِخ ) نام پادشاه ایران ، پسر اردشیر سوم ، موسوم به اوخوس . و او را اندکی پس از استقرار بر اریکه ٔ ملک باگواس ِ خواجه سرا مسموم کرد. و این باگواس همان است که اردشیر دوم را نیز کشته بود (336 ق .م .).
اراسیسلغتنامه دهخدااراسیس . [ اُ ] (اِخ ) نام حکیمی از مفسرین کتب ارسطو. (فهرست ابن الندیم ) (تاریخ الحکمای قفطی چ لیبسک ص 60).
چارهسازیفرهنگ فارسی عمیدچارهگری؛ چارهاندیشی◻︎ در چارهسازی به خود در مبند / که بسیار تلخی بُوَد سودمند (نظامی۵: ۸۱۲).
چارهسازیفرهنگ مترادف و متضاد۱. چارهجویی، مصلحتسازی، مصلحتبینی، تدبیر، سببسازی، چارهگری ≠ چارهسوزی، سببسوزی ۲. علاجگری
چاره سازفرهنگ فارسی عمید۱. چارهسازنده؛ چارهدان؛ چارهگر؛ چارهکننده: ◻︎ نشاید شدن مرگ را چارهساز / در چاره بر کس نکردند باز (نظامی۶: ۱۱۴۶).۲. از صفات باریتعالی۳. [قدیمی] علاجکننده.
چارهسازیفرهنگ فارسی عمیدچارهگری؛ چارهاندیشی◻︎ در چارهسازی به خود در مبند / که بسیار تلخی بُوَد سودمند (نظامی۵: ۸۱۲).
چارهسازیفرهنگ مترادف و متضاد۱. چارهجویی، مصلحتسازی، مصلحتبینی، تدبیر، سببسازی، چارهگری ≠ چارهسوزی، سببسوزی ۲. علاجگری