چارچارگویلغتنامه دهخداچارچارگوی . (نف مرکب ) کنایه از هرزه و پوچ گوی . (آنندراج ) : ارباب سخن گرچه که پیرم داننداز طبع جوان من سخن می رانندخواهم که کنم فکر رباعی چندی گو شاعر چارچارگویم خوانند.قبول (از آنندراج ).
حرائریلغتنامه دهخداحرائری . [ ح َ ءِ ] (اِخ ) (سلیمان ...) متولد 1824 م . و متوفی 1870 م . ابوالربیع عبده سلیمان بن علی الحرائری الحسنی . اصل وی از یک خانواده ٔ ایرانی است که به شمال افریقیه سکونت گزیدند. به تونس متولد شد وعلوم
چاریاریلغتنامه دهخداچاریاری . [ چارْ ](ص نسبی ) چهاریاری . منسوب به چهاریار. قائل به خلافت خلفای اربعة بترتیب . سنی . از اهل سنت و جماعت . از عامه . یک تن از اهل سنت و جماعت . از اهل تسنن . عمری . چار خلیفه ای .
عرعرولغتنامه دهخداعرعرو. [ ع َ ع َ ] (ص نسبی ) متصف به صفت عرعر کردن ، یعنی ناهنجار و بی هنگام بانگ ناموزون برآوردن . || مجازاً، بچه ٔ نحس و بداخلاق و زرزری . (فرهنگ لغات عامیانه ).
چانه سخنلغتنامه دهخداچانه سخن . [ ن َ / ن ِ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) زنخ زن . چارچارگوی . (مجموعه ٔ مترادفات ص 370). حرف مفت زن . بیهوده گو.