چاقرلغتنامه دهخداچاقر. [ ق ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان فعله کری بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان . در 29 هزارگزی شمال خاوری سنقر و 3 هزارگزی خاور هزارخانی پائین . کوهستانی ، سردسیر با 50 تن سک
چاقرلغتنامه دهخداچاقر. [ ق ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان فراهان بالا بخش فرمهین شهرستان اراک . واقع در 20 هزارگزی شمال فرمهین و 20 هزارگزی راه مالرو عمومی . دامنه ، سردسیر با 223 تن سکنه . آب آن
حقرلغتنامه دهخداحقر. [ ح َق ْ / ح َ ق َ ] (ع مص ) خوار داشتن . (مهذب الاسماء) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). خرد شمردن . خرد و خوار شدن . || (اِمص ) خردی . خواری . (اقرب الموارد). حقارت . حقارة. (منتهی الارب ).
حقیرلغتنامه دهخداحقیر. [ ح َ ] (اِخ ) محمدبن شیخ محمدافضل ، ملقب به شیخ کمال الدین . از شعرای متأخر هندوستان و از مردم اﷲآباد است . از اوست :از عدم تا بعدم خوش سفری در پیش است لیک در منزل هستی خطری در پیش است .
حقیرلغتنامه دهخداحقیر. [ ح َ ] (ع ص ) خرده . (منتهی الارب ). کوچک . محقر. اندک . ضد جلیل : هرچند حقیرم سخنم عالی و شیرین آری عسل شیرین ناید مگر از منج . منجیک .ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگربرادرانش بلند و خوبروی .
حکرلغتنامه دهخداحکر. [ ح َ ] (ع مص ) انبار کردن غله برای گران فروختن . احتکار. || ستم کردن . || بد زیستن . (منتهی الارب ).
حکرلغتنامه دهخداحکر. [ ح ُ ک َ ] (ع اِ) غله که نگاهدارند تا بگرانی فروشند. (منتهی الارب ). محتکر. حکر.
چاقر احمدلغتنامه دهخداچاقر احمد. [ ق ِ اَ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آجرلوبخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 61/5 هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 18/5 هزارگزی شمال خاوری شوسه شاهین دژ به میاندوآب . دره ، معتدل ، مالاریایی با <span class="
چاقر احمدلغتنامه دهخداچاقر احمد. [ ق ِ اَ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آجرلوبخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 61/5 هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 18/5 هزارگزی شمال خاوری شوسه شاهین دژ به میاندوآب . دره ، معتدل ، مالاریایی با <span class="