چاق شدن

مترادف

۱. فربه شدن، گوشتالو شدن ≠ لاغر شدن
۲. پروار شدن، پرواری شدن ≠ لاغر شدن
۳. بهبود یافتن، بهشدن، معالجه شدن

جست‌وجوی دقیق

چاق شدن

لغت‌نامه دهخدا

چاق شدن . [ ش ُدَ ] (مص مرکب ) فربه گشتن . فربی شدن . تنومند شدن .- امثال : سگ که چاق شد قورمه اش نمیکنند ، یا سگ که چاق شد گوشتش را نباید خورد، مثلی عامیانه است در مورد سفله ای که خداوند هستی شود و نااهلی یا نالایقی که

چاق شدن

دیکشنری فارسی به عربی

سمن , مجموعة

چاق شدن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

batten, fatten

چاق شدن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. فربه شدن، گوشتالو شدن ≠ لاغر شدن ۲. پروار شدن، پرواری شدن ≠ لاغر شدن ۳. بهبود یافتن، بهشدن، معالجه شدن

جست‌وجوی هم‌آوا

بازتاب عُق‌زنی

gag reflex

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واکنش غیرارادی نوزاد هنگامی که یک شیء سفت به بخش پسین دهان او برخورد می‌کند

ماس

AuC/AC 3

واژه‌های مصوب فرهنگستان

← مرکز اصالت‌‌‌سنجی

کنش گفتاری مستقیم

direct speech act, speech act

واژه‌های مصوب فرهنگستان

گفته‏ای که با بیان آن کنشی همچون امر یا تهدید یا ترغیب محقق می‏شود متـ . کنش گفتاری speech act

هِق هِق، هِق و هِق

گویش تهرانی

صدای گریه آرام

نمایش تک‌پرده

one-act play, one-act drama

واژه‌های مصوب فرهنگستان

اثر نمایشی کوتاهی که تنها یک پرده دارد

جست‌وجوی مشابه

قال چاق شدن

لغت‌نامه دهخدا

قال چاق شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نزاع . جنگ پیدا شدن (در لهجه ٔ اصفهانی ).

تمایل به چاق شدن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

adiposity

جست‌وجوی متن

لَا يُسْمِنُ

فرهنگ واژگان قرآن

نه چاق مي شود - چاق نمي شود

تپل

فرهنگ مترادف و متضاد

چاق، فربه، گرد و چاق

چمبه

گویش مازنی

چاق – فربه – خیلی چاق

فربه

فرهنگ فارسی عمید

پرگوشت؛ چاق.&lang; فربه‌ شدن: (مصدر لازم) چاق شدن.&lang; فربه کردن: (مصدر متعدی) چاق کردن.

توپول،توپولی

گویش تهرانی

چاق و چله، خپل،چاق زیبا

جست‌وجوی هم‌آغاز

چاق

لغت‌نامه دهخدا

چاق . (ترکی ، ص ) سمین . درشت . فربی . بسیار گوشت . مقابل لاغر. سطبر. (غیاث ). فربه و کلفت از انسان و حیوان . (فرهنگ نظام ). فربه . (ناظم الاطباء). || بمعنی صحت باشد. (برهان ). صحیح و تندرست . (آنندراج ). تندرست . (غیاث ) (فرهنگ نظام ). تندرست و سلامت . (ناظم الاطباء).- <

چاق

گویش بختیاری

1. چاق، فربه؛ 2. سالم؛ 3. آماده کار.

چاق

فرهنگ فارسی عمید

۱. فربه؛ تنومند؛ تلان.۲. [عامیانه] تندرست.

چاق

دیکشنری فارسی به عربی

بدين , دهن , زائد الوزن , قوي , ممتلي

چاق

دیکشنری فارسی به انگلیسی

corpulent, fat, fleshy, meaty, overweight, puffy, stout, well-fed

جست‌وجوی هم‌قافیه

درچاق

لغت‌نامه دهخدا

درچاق . [ دَ ] (اِخ )دهی است از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد، واقع در 7هزارگزی جنوب بجستان و 6هزارگزی باخترراه شوسه ٔ عمومی بجستان به فردوس . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیا

دشت قبچاق

لغت‌نامه دهخدا

دشت قبچاق . [ دَ ت ِ ق ِ ] (اِخ ) نام دشتی و صحرایی از ترکستان . ناحیه ای است وسیع که بیشتر براری و مروج باشد و میان آن و میان آذربایجان باب الحدید است .

دشت قفچاق

لغت‌نامه دهخدا

دشت قفچاق . [ دَ ت ِ ق ِ ] (اِخ ) دشت قبچاق : و به استحضار پسر بزرگتر توشی ایلچی فرستاد تا او نیز از دشت قفچاق روان شود. (جهانگشای جوینی ). و لشکر توشی در دشت قفچاق و آن حدود بودند. (جهانگشای جوینی ). رجوع به دشت قبچاق و قبچاق شود.

پیچاق

لغت‌نامه دهخدا

پیچاق . (ترکی ، اِ) کلمه ٔ ترکی بمعنی کارد : شب فراق خروس سحر نفس نکشیدخوش آن زمان که سرش را ببرّم از پیچاق .ملافوقی یزدی (از آنندراج ).

پیرعلی قبچاق

لغت‌نامه دهخدا

پیرعلی قبچاق . [ ع َ ق ِ ] (اِخ ) از معاصران الملک الناصر سلطان مصر. هنگامی که حسام الدین بدر چاشنی گیر و سیف الدین سالار درصدد استقلال برآمدند و ملک ناصر از قاهره بحصار کرک رفت و معاندان بر سلطنت چاشنی گیر متفق القول شدند این پیرعلی قبچاق را بنیابت برداشتند. (حبیب السیر چ خی

درپیوند

بیشتر بدانید

چاق شدن

مترادف

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌آوا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

گویش تهرانی

واژه‌های مصوب فرهنگستان

جست‌وجوی مشابه

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی متن

فرهنگ واژگان قرآن

فرهنگ مترادف و متضاد

گویش مازنی

فرهنگ فارسی عمید

گویش تهرانی

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

گویش بختیاری

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا