چالاکیلغتنامه دهخداچالاکی . (حامص ) چابکی و جلدی . (ناظم الاطباء). سرعت . (ناظم الاطباء). چستی . فرزی . تیزی و تندی : در مذهب طریقت خامی نشان کفر است آری طریق دولت چالاکی است و چستی . حافظ.دع التکاسل تغنم ، فقد جری مثلی که زاد را
علاقیلغتنامه دهخداعلاقی . [ ع َل ْ لا ] (اِخ ) حصاری است در بلادبجه در جنوب سرزمین مصر، و در آن معدن طلا وجود دارد. شخص میتواند در آن حفاری کند و اگر چیزی به دست آورد قسمتی را خود برمیدارد و قسمت دیگر ازآن ِ سلطان علاقی خواهد بود، و او از بنی حنیفه باشد. فاصله ٔ بین علاقی و عبدان هشت منزل است
هلاکیلغتنامه دهخداهلاکی . [ هََ ] (اِخ ) در شهر هرات است و ازغایت استغنایی که به سبب فقر دارد با ارباب جاه اختلاط نمی کند. گاهی نظم هم میگوید. این مطلع از اوست :دهن تنگ تو و غنچه ٔ تر هر دو یکی است اشک گلگون من و خون جگر هر دو یکی است . (از مجالس النفائس ص <span c
چالاکیلغتنامه دهخداچالاکی . (حامص ) چابکی و جلدی . (ناظم الاطباء). سرعت . (ناظم الاطباء). چستی . فرزی . تیزی و تندی : در مذهب طریقت خامی نشان کفر است آری طریق دولت چالاکی است و چستی . حافظ.دع التکاسل تغنم ، فقد جری مثلی که زاد را
دست چالاکیلغتنامه دهخدادست چالاکی . [ دَ ] (حامص مرکب ) دست چالاک بودن . زبردستی . || دزدی . (ناظم الاطباء). و رجوع به دست چالاک شود.
چالاکیلغتنامه دهخداچالاکی . (حامص ) چابکی و جلدی . (ناظم الاطباء). سرعت . (ناظم الاطباء). چستی . فرزی . تیزی و تندی : در مذهب طریقت خامی نشان کفر است آری طریق دولت چالاکی است و چستی . حافظ.دع التکاسل تغنم ، فقد جری مثلی که زاد را