ملک العرشلغتنامه دهخداملک العرش . [ م َ ل ِ کُل ْ ع َ ] (اِخ ) پادشاه عرش . خداوند عرش . فرمانروای عرش . کنایه از خدای تعالی و آفریدگار متعال . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نتواند که جزای تو کند خلق به خیرملک العرش تواند که جزای تو کند. منو
اّرْتقي العرشَدیکشنری عربی به فارسیبر مسند قدرت نشست (تکيه داد) , به قدرت رسيد , قدرت را به دست گرفت , به حکومت رسيد
رب العرشلغتنامه دهخدارب العرش . [ رَب ْ بُل ْ ع َ ] (اِخ ) صاحب عرش . پروردگار عرش . خدای تعالی : از آن سید که از فرمان رب العرش پیغمبروصی کردش در آن منزل که منبر بود پالانش .ناصرخسرو.
ابن ابی الحریشلغتنامه دهخداابن ابی الحریش . [ اِ ن ُ اَ بِل ْ ؟ ] (اِخ ) مجلِّد معروف در خزانةالحکمه ٔ مأمون . (ابن الندیم ).