پشتۀ یخرُفتیesker/ asar/ eschar/ eskar/ osarواژههای مصوب فرهنگستانپشتۀ ساختهشده از انباشتههای شن و ماسۀ یخساری
چاهسارلغتنامه دهخداچاهسار. (اِ مرکب ) چاه . چاهسر : دو پایش فروشد به یک چاهسارنبد جای آویزش و کارزار. فردوسی .چو آمد ز ره نزد آن چاهساربنزدیک آن چاه بنهاد بار. فردوسی .دگر چاهساری که بی آب گشت فر
چاهسارلغتنامه دهخداچاهسار. (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از مزارع قدیم النسق قاینات است ، حالا سکنه ندارد و اهل مزارع دیگر آن را زرع مینمایند. (مرآت البلدان ج 4 ص 133).
احسارلغتنامه دهخدااحسار. [ اِ ] (ع مص ) اِحسار بعیر؛ مانده کردن شتر را براندن . (منتهی الارب ). رنجانیدن اشتر. (تاج المصادر).
احصارلغتنامه دهخدااحصار. [ اِ ] (ع مص ) احصار مرض ؛ بازداشتن مرض کسی را از سفر و مانند آن . (منتهی الارب ). || از حج بازماندن . || احصار بول کسی را؛ تنگ گرفتن بول او را. (منتهی الارب ). || احصار عدو کسی را؛ محاصره کردن . تنگ گرفتن دشمن او را. || احصار ناقه ؛ تنگ شدن سوراخ پستان او. (تاج المصاد