چاوش قلیلغتنامه دهخداچاوش قلی . [ وُ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رهال بخش حومه ٔ شهرستان خوی که در10 هزار و پانصدگزی جنوب باختری خوی و 6 هزار و پانصدگزی جنوب شوسه ٔ خوی به سیه چشمه واقع شده ، جلگه ای است کنار رود قطور، معتدل و
پرندگانAvesواژههای مصوب فرهنگستانجانوران مهرهداری که همگی ازطریق تخمگذاری زادآوری میکنند و بدنشان با پر پوشیده شده و اندامهای جلوی آنها تبدیل به بال شده است
اعلام ورودadvice of arrival, avis d'arrivée (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانبرگهای که در آن به گیرنده اطلاع داده میشود که مرسولۀ پُستی به واحد پُستی رسیده است
اعلام وصول 1advice of receipt, avis de réception (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانخدماتی که در آن فرستنده میتواند، با پرداخت هزینۀ اضافی، تأییدیۀ تحویل مرسوله به گیرنده را دریافت کند
چاوشلغتنامه دهخداچاوش . [ وُ ] (ترکی ، ص ، اِ) نقیب لشکر. (آنندراج ) (غیاث ). چاووش . (ناظم الاطباء). نقیب سپاه . (فرهنگ نظام ). آنکه در جنگ فرمان حمله دهد و سپاهیان را تشجیع و تشویق کند : گر حاجب تو پوشد پیکار را زره ور چاوش تو بندد پرخاش را کمر. <p class=
چاوشفرهنگ فارسی عمید= چاووش: ◻︎ ز دل دادن چاوشان دلیر / دلاورشده گور بر جنگ شیر (نظامی۵: ۸۰۱)، ◻︎ نفیر چاوشان ز «دور شو، دور» / ز گیتی چشم بد را کرده مهجور (نظامی۲: ۲۵۴).
چاوشفرهنگ فارسی معین(وُ) [ تر. ] (ص . اِ.) 1 - پیشرو لشکر و قافله . 2 - کسی که پیشاپیش قافله یا کاروان زایران حرکت کند و آواز خواند. 3 - حاجب .
چاوشلغتنامه دهخداچاوش . [ وُ ] (ترکی ، ص ، اِ) نقیب لشکر. (آنندراج ) (غیاث ). چاووش . (ناظم الاطباء). نقیب سپاه . (فرهنگ نظام ). آنکه در جنگ فرمان حمله دهد و سپاهیان را تشجیع و تشویق کند : گر حاجب تو پوشد پیکار را زره ور چاوش تو بندد پرخاش را کمر. <p class=
چاوشفرهنگ فارسی عمید= چاووش: ◻︎ ز دل دادن چاوشان دلیر / دلاورشده گور بر جنگ شیر (نظامی۵: ۸۰۱)، ◻︎ نفیر چاوشان ز «دور شو، دور» / ز گیتی چشم بد را کرده مهجور (نظامی۲: ۲۵۴).
چاوشفرهنگ فارسی معین(وُ) [ تر. ] (ص . اِ.) 1 - پیشرو لشکر و قافله . 2 - کسی که پیشاپیش قافله یا کاروان زایران حرکت کند و آواز خواند. 3 - حاجب .