چاک پیراهنلغتنامه دهخداچاک پیراهن . [ هََ ] (ص مرکب )مجازاً بمعنی زیبارویی که سینه ٔ سپید و صاف دارد. کنایه از سینه ای سپید و خوشرنگ و درخشان : چاک پیراهنی اگر میبودبتو ای صبح مینمودم من .امید (ازآنندراج ).
بازتاب عُقزنیgag reflexواژههای مصوب فرهنگستانواکنش غیرارادی نوزاد هنگامی که یک شیء سفت به بخش پسین دهان او برخورد میکند
کنش گفتاری مستقیمdirect speech act, speech actواژههای مصوب فرهنگستانگفتهای که با بیان آن کنشی همچون امر یا تهدید یا ترغیب محقق میشود متـ . کنش گفتاری speech act
نمایش تکپردهone-act play, one-act dramaواژههای مصوب فرهنگستاناثر نمایشی کوتاهی که تنها یک پرده دارد
سمن سیمالغتنامه دهخداسمن سیما. [ س َ م َ ] (ص مرکب ) سمن پیکر. (ناظم الاطباء). چهره او در سپیدی چون گل یاسمن است : دمید خط ز بناگوش آن سمن سیماغریب شامی از این صبحگاه پیدا شد. صائب .بناگوش تو ای ترک سمن سیمای سیمین تن سمن را خاک زد
فردوسلغتنامه دهخدافردوس . [ ف ِ دَ / دُو ] (اِخ ) شیرازی . اسمش سیدابوالحسن و متولی یکی از بقاع شریفه ٔ آن ولایت بوده است . در آن شهر صحبتش اتفاق افتاد. سیدی خلیق و شفیق بود و در جوانی رحلت نمود. از اوست :مگر آن چاک پیراهن گشادندکه از بوی گلم دیوانه کر
نذریلغتنامه دهخدانذری . [ ن َ ] (اِخ ) نذری کاشی یا نذری شاملو. از طایفه ٔ شاملو و از شعرای قرن یازدهم است . به روایت مؤلف مجمعالخواص که با وی معاصر بوده نذری «شخصی کوتاه قد و ضعیف اندام ، با این حال فوق العاده جنگجو و بی حیاست . با حسن بیگ عجزی زدوخورد کرد، حسن بیگ سر او را شکست ، او گریبان
چاکفرهنگ فارسی عمید۱. شکاف؛ تراک؛ رخنه.۲. (صفت) پاره.۳. (صفت) چاکدار.⟨ چاکچاک: (اسم صوت)۱. = چاکاچاک: ◻︎ ز بس نعره و چاکچاک تبر / ندانست کس پای گفتی ز سر (فردوسی: ۷/۳۴۳).۲. (صفت) پُر از چاک و شکاف؛ پارهپاره؛ بریدهبریده: ◻︎ همه دشت سر بود بیتن به خاک / به سر بر ز گرز گران چاک
چاکلغتنامه دهخداچاک . (اِ) شکاف . (برهان ). تراک . (برهان ). دریدگی در لباس .(فرهنگ نظام ). شق . (ناظم الاطباء). شقاق . (ناظم الاطباء). پاره . (ناظم الاطباء). شکافی بدرازا در جامه و تن و غیره . دریدگی . پارگی . درز. شکافتگی : چو رستم نباشد از او باک نیست ز رها
چاکدیکشنری فارسی به انگلیسیcleavage, cleft, cut, fissure, incision, nick, rift, slash, slit, split, tear
دامن چاکلغتنامه دهخدادامن چاک . [ م َ ] (ص مرکب ) که دامن دریده دارد. رجوع به همین ترکیب ذیل لغت دامن شود.
درچاکلغتنامه دهخدادرچاک . [ دَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین ، واقع در 27هزارگزی باختر معلم کلایه ، با 408 تن سکنه (در سال 1335 هَ . ش .). آب آن از چشمه و ر
پیچاکلغتنامه دهخداپیچاک . (اِ مرکب ) پیچ و خم . (آنندراج ). || طره و زلف . (غیاث ). حلقه . (آنندراج ) : ننگست اگر بخاتم جمشید بنگریم پیچاک زلف یار نظیری بدست ماست . نظیری .|| (ص مرکب ) پیچنده و پیچدار. (فرهنگ نظام ). || پیچش . پیچ .
پیرهن چاکلغتنامه دهخداپیرهن چاک . [ رَ / پیرْ هََ ] (ص مرکب ) که پیراهن وی دریده باشد. || جامه بتن دریده از مستی . مست ِ دریده پیراهن : زلف آشفته و خوی کرده وخندان لب و مست پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی دردست نرگسش عربده جوی و لب
چکاچاکلغتنامه دهخداچکاچاک . [ چ َ ] (اِ صوت ) آواز و صدای ضربت تیغ و شمشیر و گرز باشد که از پی هم زنند. (برهان ). آواز گرز و شمشیر که در پی هم زنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). آواز ضرب شمشیر و گرز که پی هم زنند. (رشیدی ). چکاچک و صدای برخورد تیغو شمشیر و گرز و جز آن بر جایی که پی هم زنند. (ناظم ال