چرب و نرمیلغتنامه دهخداچرب و نرمی . [ چ َ ب ُ ن َ ] (حامص مرکب ) چربی و نرمی . ملاطفت و مهربانی . تواضع و فروتنی . || تملق و چاپلوسی . زبان بازی .اظهار عجز و فروتنی از روی ریا و فریب
چربولغتنامه دهخداچربو. [ چ َ] (اِ) بمعنی چربه باشد که پیه چراغ است . (برهان ). چربش . (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ). چربی . (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ) (فرهنگ نظام )
چربیلغتنامه دهخداچربی .[ چ َ ] (حامص ، اِ) کنایه از ملایمت و نرمی باشد. (برهان ). کنایه از لینت و نرمی و ملایمت و رفق و مدارا باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). ملایمت و نرمی . (ناظم
چرب و نرملغتنامه دهخداچرب و نرم . [ چ َ ب ُ ن َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) غذای چرب و نرم ؛ طعام و خوراک پرروغن و پخته . || کنایه از غذای مطبوع و لذیذ. خوراک خوردنی و دوست داشتنی . غذا
کیاخنلغتنامه دهخداکیاخن . [ ک َ خ َ ] (ص ، ق ) آهستگی و نرمی . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 362). آهستگی و استواری و نرمی . (فرهنگ رشیدی ). به معنی آهسته رفتن و به آهستگی و استواری و
تریلغتنامه دهخداتری . [ ت َ / ت َرْ ری ] (حامص )رطوبت را گویند. (برهان ) (انجمن آرا). رطوبت و بلت .(ناظم الاطباء). مقابل خشکی . (آنندراج ) : نخستین که آتش ز جنبش دمیدز گرمیش پس
کاهلغتنامه دهخداکاه . (اِ) هندی باستان کاشه ، پهلوی کاه ، کردی که . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). علف خشک را گویند. (برهان ). ساقه ٔ گندم و جو خشک شده و در هم کوفته . قطعات خشک ساقه