چرخسُریskating1, roller skatingواژههای مصوب فرهنگستانورزشی که در آن ورزشکار با استفاده از چرخسُره حرکت میکند
چرخ ـ محور پیشروleading wheelsetواژههای مصوب فرهنگستانچرخ ـ محوری که معمولاً در ابتدای قطار قرار میگیرد و نیروی محرکه ایجاد میکند
چرخ سپرلغتنامه دهخداچرخ سپر. [ چ َ س ِ پ َ ] (نف مرکب ) چرخ سپرنده . چرخ گذار. چرخ نورد. چرخ رو : ماه من چرخ سپر بود روا کی داریدکه بدست زمی ماه سپر بازدهید.خاقانی .
رخ سپرلغتنامه دهخدارخ سپر. [ رُ س ِ پ َ ] (ص مرکب ) که روی خود سپر سازد. که رخ چون سپر دارد : مرد آن باشد که پیش تیغ توچون آینه جمله رخ سپر گردد.خاقانی .
چرخ آبنوسیلغتنامه دهخداچرخ آبنوسی .[ چ َ خ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چرخ . فلک اول . چرخ ترساجامه . چرخ آبنوس . چرخ کبود. چرخ کبودجامه . رجوع به چرخ آبنوس و چرخ ترساجامه و چرخ کبودجامه شود.