چرکین کردنلغتنامه دهخداچرکین کردن . [ چ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کثیف کردن . آلوده کردن . شوخگین کردن . تَدنیس . (منتهی الارب ). رجوع به چرک و چرکن و چرکین شود.- چرکین کردن دل کسی را ؛ افسرده و ملول و آزرده خاطر ساختن او را.
چرکنلغتنامه دهخداچرکن . [ چ َ ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد که در 7هزارگزی جنوب لردگان و 6هزارگزی راه لردگان به پل کره واقع است و 11 تن سکنه دارد. (از فرهنگ
چرکنلغتنامه دهخداچرکن . [ چ ِ ک ِ ] (ص نسبی ) چیزی کثیف . (برهان ) (آنندراج ). هر چیز کثیف و پلید و ناپاک . (ناظم الاطباء). چیز چرک دار. (فرهنگ نظام ). چرکین . چرگن . آلوده ٔ به چرک . چرک آلود. چرکناک . شوخگن . شوخگین . رجوع به چرک و چرگن شود. || زخمی که پیوسته از آن چرک و ریم رود. (برهان ) (
چرکینلغتنامه دهخداچرکین . [ چ ِ ] (ص نسبی ) چیزی کثیف . (آنندراج ). هر چیز کثیف و پلید و ناپاک و ملوث . (ناظم الاطباء). چیز چرکدار. (فرهنگ نظام ). چرک آلود. چرک آلوده . چرکن . چرکین . شوخگین . مُدَمِّس . (منتهی الارب ). رجوع به چرک و چرکن شود. || ریم آلود. (ناظم الاطباء). چرگین . زخم و جراحت چ
رقنلغتنامه دهخدارقن . [ رَ ] (ع مص ) ترقیم . نوشتن و این مصدر از میان رفته است و بجای آن امروزه ترقین بکار است . (از اقرب الموارد).
رقنلغتنامه دهخدارقن . [ رَ ق َ ] (ع اِ) تخم مرغ مردارخوار. (ناظم الاطباء).بیضه ٔ مرغ مردارخوار. (منتهی الارب ) (از آنندراج ).
چرکینلغتنامه دهخداچرکین . [ چ ِ ] (ص نسبی ) چیزی کثیف . (آنندراج ). هر چیز کثیف و پلید و ناپاک و ملوث . (ناظم الاطباء). چیز چرکدار. (فرهنگ نظام ). چرک آلود. چرک آلوده . چرکن . چرکین . شوخگین . مُدَمِّس . (منتهی الارب ). رجوع به چرک و چرکن شود. || ریم آلود. (ناظم الاطباء). چرگین . زخم و جراحت چ
چرکینفرهنگ فارسی عمید۱. هرچیز ناپاک و چرکآلود؛ چرکدار؛ شوخگین؛ ریمناک، ریمن، ریمآلود.۲. ویژگی زخمی که از آن چرک بیاید.
چرکیندیکشنری فارسی به انگلیسیblack, dirty, filthy, grimy, purulent, smudgy, splotchy, spotted, unkempt
دلچرکینلغتنامه دهخدادلچرکین . [ دِ چ ِ ] (ص مرکب ) در اصطلاح عامه ، دلچرک . کسی که از چیزی اکراه داشته باشد و به علتی آن را نپسندد. (از فرهنگ لغات عامیانه ).- از چیزی دلچرکین بودن ؛ آنرا قلباً نپسندیدن . آنرا بشگون بد دانستن . (یادداشت مرحوم دهخدا).- <span class=
چرکینلغتنامه دهخداچرکین . [ چ ِ ] (ص نسبی ) چیزی کثیف . (آنندراج ). هر چیز کثیف و پلید و ناپاک و ملوث . (ناظم الاطباء). چیز چرکدار. (فرهنگ نظام ). چرک آلود. چرک آلوده . چرکن . چرکین . شوخگین . مُدَمِّس . (منتهی الارب ). رجوع به چرک و چرکن شود. || ریم آلود. (ناظم الاطباء). چرگین . زخم و جراحت چ
یقه چرکینلغتنامه دهخدایقه چرکین . [ ی َ ق َ / ق ِ چ ِ ] (ص مرکب ) (اصطلاح عامیانه )یخه چرکین . تنگدست . سخت بی بضاعت . بیچاره که از مستمندی ، توانایی شستن لباس خود ندارد. || کنایه از مردم عامی و دهاتی و کارگر. اخلاق این طبقه در حفظ ناموس و شرف و رعایت اخلاق زیردست
چرکینفرهنگ فارسی عمید۱. هرچیز ناپاک و چرکآلود؛ چرکدار؛ شوخگین؛ ریمناک، ریمن، ریمآلود.۲. ویژگی زخمی که از آن چرک بیاید.