چشاندنلغتنامه دهخداچشاندن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص ) چشانیدن . اذاقه . ذائقه ٔکسی را به طعم نوعی از خوردنی یا آشامیدنی آشنا ساختن . کسی را به چشیدن مزه ٔ چیزی واداشتن : جز حنظل و زهرت نچشاند چو بخواندت هر چند که تو روز و شبان نوش چ
چشاندنفرهنگ فارسی عمید۱. اندکی از یک چیز خوردنی در دهان کسی گذاشتن که طعم و مزۀ آن را بچشد.۲. کسی را وا داشتن که چیزی را تجربه کند.
چسپاندنلغتنامه دهخداچسپاندن . [ چ َ دَ ] (مص ) چسپانیدن و ملصق کردن . (ناظم الاطباء). با سریش دو چیز را بهم وصل دادن و محکم کردن . (ناظم الاطباء). وصل کردن چیزی را به چیزی . (فرهنگ نظام ). الصاق کردن . متصل کردن . چسباندن . دوساندن . چسپانیدن . دوسانیدن . چفساندن . رجوع به چسب و چسپ و چسپانیدن ش
چسپانیدنلغتنامه دهخداچسپانیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) چسپاندن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). دوسانیدن . دو چیز را بهم ملصق کردن . چفسانیدن . چسبانیدن . بشلانیدن . دو یا چند چیز را بوسیله ٔ سریش یا انواع دیگر چسپ ها بهم چسپاندن . اِلزاز. اِلزاق . اِلساق . اِلصاق . لَطّ. (منتهی الارب ). رجوع به چسپاندن
چشانیدنلغتنامه دهخداچشانیدن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص ) چشیدن کنانیدن . (ناظم الاطباء). چشاندن . اذاقه . خوردنی یا نوشیدنی کسی را دادن تا طعم آنرا بچشد. چشاندن چیزی . اِلسام . تَلمیظ. (منتهی الارب ). رجوع به چشاندن شود. || خوراندن یا نوشاندن . خورانیدن یا نوشانیدن
شاندنلغتنامه دهخداشاندن . [ دَ ] (مص ) بمعنی شانه کردن : همی شاند؛ یعنی : پیوسته شانه میکرد. (از حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ص 61). شانه کردن بود. (فرهنگ جهانگیری ). شانه کردن باشد.(برهان قاطع). بمعنی شانه کردن نیز آمده . (فرهنگ رشیدی ). شانه کردن موی . (انجمن آرا).
شانیدنلغتنامه دهخداشانیدن . [ دَ ] (مص ) بمعنی شانه کردن . (آنندراج بنقل از غیاث اللغات ). || حلاجی کردن . (ناظم الاطباء). || مخفف نشاندن . (غیاث اللغات بنقل از جهانگیری ). رجوع به شاند و شاندن شود.
چشانیدنلغتنامه دهخداچشانیدن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص ) چشیدن کنانیدن . (ناظم الاطباء). چشاندن . اذاقه . خوردنی یا نوشیدنی کسی را دادن تا طعم آنرا بچشد. چشاندن چیزی . اِلسام . تَلمیظ. (منتهی الارب ). رجوع به چشاندن شود. || خوراندن یا نوشاندن . خورانیدن یا نوشانیدن