چشموانلغتنامه دهخداچشموان . [ چ ِ ش َ ] (اِخ ) نام دبیر گشتاسپ : برادرش نیز آن سوار دلیرسپهدار ایران که نامش زریرپدروان که بود از دلیران اوی چشموان که بود از دبیران اوی .دقیقی .
سیمگونلغتنامه دهخداسیمگون . (ص مرکب ) هر چیز سپید به رنگ نقره . (ناظم الاطباء). روشن . سپید : دگر روز چون سیمگون گشت باغ پدید آمد آن زرد رخشان چراغ . فردوسی .مبارزیست ردا کرده سیمگون زرهی مبارزی که سلاحش مخالب و چنگال . <p cl