شمعوارلغتنامه دهخداشمعوار. [ ش َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) شمعسان . شمعوش . همچون شمع فروزان و سوزان و درخشان . گدازان و اشک ریزان چو شمع : اشک نیاز ریخته چشم تو شمعواروز نور روضه ٔ نبوی شمعدان شده . خاقانی .خواست کز کار او بپردازدشمع