چلالغتنامه دهخداچلا. [ چ ِ ] (اِ) چهل روزی که مرتاضان چله نشینند. (ناظم الاطباء). || چهل روز ایام نفاسی ، یعنی آن مدت پس از زائیدن که زن در آن ناپاک میباشد. (ناظم الاطباء).
اشتقاق ضربانسازpacemaker lead, pacing leadواژههای مصوب فرهنگستاناتصال بین قلب و منبع نیروی ضربانساز مصنوعی متـ . گیرانۀ ضربانساز
جلوداریlead-out/lead outواژههای مصوب فرهنگستانراهکنشی که در آن دوچرخهسوار، درحالیکه با سرعت میراند، به همتیمی خود اجازه میدهد در باد او بخوابد تا بتواند برای سرعترانی پایانی آماده شود
چلاجورلغتنامه دهخداچلاجور. [ چ َ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیرون یشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر که در 11 هزارگزی شمال خاور حسن کیف و 3 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ مرزان آباد- کلاردشت واقع است . کوهستانی و معتدل است و <span class="hl
چلارسلغتنامه دهخداچلارس . [ چ ِ رِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان املش بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در 12 هزارگزی جنوب باختری رودسر و یک هزارگزی شمال خاور املش واقع است . جلگه و معتدل و مرطوب است و 350 تن سکنه دارد. آبش از شلمان
چلاسلغتنامه دهخداچلاس . [ چ َ ] (ص ) کسی را گویند که پیش از انداختن سفره از هر رنگ یا هر طَبَق لقمه ای چند طعام بخورد و او را به عربی لَوّاس خوانند. (از برهان ). کسی را گویند که پیش از گشودن سفره و آوردن آن از هر دیگ یا هر طبق لقمه بردارد و بخورد و او را به عربی لواس گویند. (از انجمن آرا) (از
چلاسیلغتنامه دهخداچلاسی . [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گلیجان بخش شهرستان تنکابن که در8 هزارگزی جنوب باختری تنکابن واقع است . جلگه و معتدل و مرطوب است و 210 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔتبرم . محصولش برنج ، مرکبات و چای . شغل
چلاغلغتنامه دهخداچلاغ . [ چ ُ ] (ترکی ، ص ) شل و شیشله . (ناظم الاطباء). آنکه یک پای ندارد یا یک پای او فالج دارد. و رجوع به چلاق شود. || آنکه دست ندارد یا یک دست وی خشکیده و فالج شده است . و رجوع به چلاق شود.
چلاجورلغتنامه دهخداچلاجور. [ چ َ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیرون یشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر که در 11 هزارگزی شمال خاور حسن کیف و 3 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ مرزان آباد- کلاردشت واقع است . کوهستانی و معتدل است و <span class="hl
چلارسلغتنامه دهخداچلارس . [ چ ِ رِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان املش بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در 12 هزارگزی جنوب باختری رودسر و یک هزارگزی شمال خاور املش واقع است . جلگه و معتدل و مرطوب است و 350 تن سکنه دارد. آبش از شلمان
چلاسلغتنامه دهخداچلاس . [ چ َ ] (ص ) کسی را گویند که پیش از انداختن سفره از هر رنگ یا هر طَبَق لقمه ای چند طعام بخورد و او را به عربی لَوّاس خوانند. (از برهان ). کسی را گویند که پیش از گشودن سفره و آوردن آن از هر دیگ یا هر طبق لقمه بردارد و بخورد و او را به عربی لواس گویند. (از انجمن آرا) (از
چلاسیلغتنامه دهخداچلاسی . [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گلیجان بخش شهرستان تنکابن که در8 هزارگزی جنوب باختری تنکابن واقع است . جلگه و معتدل و مرطوب است و 210 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔتبرم . محصولش برنج ، مرکبات و چای . شغل
چلاغلغتنامه دهخداچلاغ . [ چ ُ ] (ترکی ، ص ) شل و شیشله . (ناظم الاطباء). آنکه یک پای ندارد یا یک پای او فالج دارد. و رجوع به چلاق شود. || آنکه دست ندارد یا یک دست وی خشکیده و فالج شده است . و رجوع به چلاق شود.
کالاکچلالغتنامه دهخداکالاکچلا. [ ] (اِ) اسم هندی خربق اسود است که به فارسی خال زنگی نامند. (فهرست مخزن الادویه ).