موشیmouseواژههای مصوب فرهنگستاندستگاه الکترونیکی کوچکی که به رایانه متصل شود و با حرکت دادن آن بتوان مکاننما را بر روی صفحۀ نمایش جابهجا کرد و با دکمههای آن به سامانه فرمانهایی داد
مگسMusca, Mus, Flyواژههای مصوب فرهنگستانصورت فلکی کوچک آسمان جنوبی (southern sky) نزدیک بهصورت بارز صلیب جنوبی
چموشلغتنامه دهخداچموش . [ چ َ ] (اِ) مخفف چاموش است که نوعی از کفش و پای افزار باشد. (برهان ) . نوعی از پاافزار. (جهانگیری ). مخفف چمشک که پای افزارباشد. (انجمن آرا) (آنندراج ) . چاموش و قسمی از کفش . پاپوش . اورسی . صندل . نوعی کفش . پوزار (در لهجه ٔ روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه
چموشلغتنامه دهخداچموش . [ چ َ ] (اِ) مخفف چاموش است که نوعی از کفش و پای افزار باشد. (برهان ) . نوعی از پاافزار. (جهانگیری ). مخفف چمشک که پای افزارباشد. (انجمن آرا) (آنندراج ) . چاموش و قسمی از کفش . پاپوش . اورسی . صندل . نوعی کفش . پوزار (در لهجه ٔ روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه
چموشلغتنامه دهخداچموش . [ چ َ ] (ص ) اسب و استر لگدزن و بدفعل را گویند، و معرب آن شموس است . (برهان ). اسب و استر و خر بدنعل لگدزن را گویند و معرب آن شموس است . (جهانگیری ). اسب لگدزن و توسن که بعربی شموس گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). اسب و استر لگدزن و شرور. (ناظم الاطباء). اسب سرکش . (از ر
چموشدیکشنری فارسی به انگلیسیbalky, coltish, fractious, intractable, jumpy, refractory, restive, ungovernable
چموشلغتنامه دهخداچموش . [ چ َ ] (اِ) مخفف چاموش است که نوعی از کفش و پای افزار باشد. (برهان ) . نوعی از پاافزار. (جهانگیری ). مخفف چمشک که پای افزارباشد. (انجمن آرا) (آنندراج ) . چاموش و قسمی از کفش . پاپوش . اورسی . صندل . نوعی کفش . پوزار (در لهجه ٔ روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه
چموشلغتنامه دهخداچموش . [ چ َ ] (ص ) اسب و استر لگدزن و بدفعل را گویند، و معرب آن شموس است . (برهان ). اسب و استر و خر بدنعل لگدزن را گویند و معرب آن شموس است . (جهانگیری ). اسب لگدزن و توسن که بعربی شموس گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). اسب و استر لگدزن و شرور. (ناظم الاطباء). اسب سرکش . (از ر