چنگال زدنلغتنامه دهخداچنگال زدن . [ چ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) دست زدن . بمجاز دلبسته شدن بچیزی . متوسل شدن : چنگال مزن در این شتابنده کت زود کند ز خویشتن زایل .ناصرخسرو.
تعمیر سوراخ مَنجیدnail hole repairواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تعمیر سوراخهای تایر، در مواردی که قطر سوراخ ایجادشده در تایر باری تا 9/5 میلیمتر و در تایر سواری تا 6 میلیمتر باشد و سوراخ تا شانه دستکم 2/5 سانتیمتر فاصله داشته باشد
زخمهای ناخنیfinger nail pizzicatoواژههای مصوب فرهنگستاننوعی اجرای زخمهای که در آن از ناخن استفاده میشود
نال ناللغتنامه دهخدانال نال . (نف مرکب ) نالنده . با آه و زاری . نالان نالان : مهتر و کهتر همه با او به خشم عالم و جاهل همه ز او نال نال . ناصرخسرو.از دهر جفاپیشه زی که نالم گویم ز که کرده ست نال نالم . ناصرخ
چنگاللغتنامه دهخداچنگال . [ چ َ ] (اِ) (از: چنگ + آل ، پسوند) پنجه ٔ مردم . پنجه ٔ دست . (برهان ) (جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء).دست . مشت . پنجه ٔ آدمی چون کمی خم کنند : چو دیوان بدیدند کوپال اوی بدرید دلشان
خذملغتنامه دهخداخذم . [ خ َ ] (ع مص ) بریدن و پاره پاره کردن . (از منتهی الارب )از (تاج المصادر بیهقی ). || چنگال زدن . (از تاج العروس ). منه : خذم الصقر؛ چنگال زد آن چرغ . || بریده شدن . منقطع گردیدن . || مست گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
پنجه زدنلغتنامه دهخداپنجه زدن . [ پ َ ج َ/ ج ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) پنجه انداختن برای زورآزمائی . || ستیزه کردن . نزاع کردن : پس از پنجاه چله در چهل سال مزن پنجه درین حرف ورق مال . نظامی .آفت این پنجره ٔ
اظفارلغتنامه دهخدااظفار. [ اِظْ ظِ ] (ع مص ) به مراد رسیدن و پیروز شدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).ظفر یافتن . (تاج المصادر بیهقی ). اظفار فلان به مطلوب خویش یا به چیزی یا بر چیزی ؛ نایل آمدن و فایز شدن بدان و چیره گشتن بر آن . (از اقرب الموارد). اظفار به کسان ؛ چیره گشتن بر
چنگاللغتنامه دهخداچنگال . [ چ َ ] (اِ) (از: چنگ + آل ، پسوند) پنجه ٔ مردم . پنجه ٔ دست . (برهان ) (جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء).دست . مشت . پنجه ٔ آدمی چون کمی خم کنند : چو دیوان بدیدند کوپال اوی بدرید دلشان
چنگالفرهنگ فارسی عمید۱. پنجۀ دست انسان.۲. (زیستشناسی) پنجۀ درندگان و پرندگان.۳. (کشاورزی) آلت فلزی چهارشاخه به اندازۀ قاشق برای برداشتن قطعات غذا.
چنگاللغتنامه دهخداچنگال . [ چ َ ] (اِ) (از: چنگ + آل ، پسوند) پنجه ٔ مردم . پنجه ٔ دست . (برهان ) (جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء).دست . مشت . پنجه ٔ آدمی چون کمی خم کنند : چو دیوان بدیدند کوپال اوی بدرید دلشان
شیرچنگاللغتنامه دهخداشیرچنگال . [ چ َ ] (ص مرکب ) که چنگالی چون شیر دارد. (یادداشت مؤلف ). شیرچنگ . رجوع به شیرچنگ شود.
کارد و چنگاللغتنامه دهخداکارد و چنگال . [ دُ چ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کارد با چنگال غذاخوری . مجموعه ٔ کاردها و چنگالها که برای صرف غذا به کار برند. رجوع به «کارد» و رجوع به «چنگال » شود.
تیزچنگاللغتنامه دهخداتیزچنگال . [ چ َ ] (ص مرکب ) تیزچنگل . تیزچنگ : چنان اندیشد او از دشمن خویش چو باز تیزچنگال ازکراکا. دقیقی .یعنی دَدَگان مرا به دنبال هستند سگان تیزچنگال . نظامی .عقابان تیزچنگالند
چنگالفرهنگ فارسی عمید۱. پنجۀ دست انسان.۲. (زیستشناسی) پنجۀ درندگان و پرندگان.۳. (کشاورزی) آلت فلزی چهارشاخه به اندازۀ قاشق برای برداشتن قطعات غذا.