چهاربیخیلغتنامه دهخداچهاربیخی . [ چ َ / چ ِ ] (ص نسبی ) چهاراصلی . چهارریشه ای . || چهارعنصری . رجوع به چاربیخی شود.
چهاربیخلغتنامه دهخداچهاربیخ . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چهارریشه . بیخ کاسنی ، بیخ رازیانه ، بیخ کبر و بیخ کرفس را گویند. || چهارعنصر : دو شاخ گیسوی او چون چهاربیخ حیات به هر کجا که اثر کرد اخرج المرعی . خاقان
چهاربیخفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) ریشۀ کاسنی یا خطمی، کبر، کرفس، و رازیانه؛ چهارریشه.۲. (زیستشناسی) درختی که ریشههای ستبر و محکم داشته باشد.۳. [قدیمی، مجاز] چهارعنصر.