چهارزبانلغتنامه دهخداچهارزبان . [ چ َ / چ ِ زَ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی است که بر یک سخن نماند و هر لحظه سخنی گوید. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) کنایه از چشم و بینی و گوش و دهن باشد. (انجمن آرا).
چهارزبانیلغتنامه دهخداچهارزبانی . [ چ َ / چ ِ زَ ] (حامص مرکب ) عمل چهارزبان . رجوع به چهارزبان شود. || (اِ مرکب ) کنایه از چهارعنصر است . رجوع به چارزبانی شود.
چهارزبانیلغتنامه دهخداچهارزبانی . [ چ َ / چ ِ زَ ] (حامص مرکب ) عمل چهارزبان . رجوع به چهارزبان شود. || (اِ مرکب ) کنایه از چهارعنصر است . رجوع به چارزبانی شود.
چهارزبانیلغتنامه دهخداچهارزبانی . [ چ َ / چ ِ زَ ] (حامص مرکب ) عمل چهارزبان . رجوع به چهارزبان شود. || (اِ مرکب ) کنایه از چهارعنصر است . رجوع به چارزبانی شود.