چهارعقابلغتنامه دهخداچهارعقاب . [ چ َ / چ ِ ع ُ ] (اِ مرکب ) کنایه از عناصر چهارگانه است : میپرید آنچنان کزآن تگ و تاب پر فکند از پی اش چهارعقاب .نظامی .
چهارقابلغتنامه دهخداچهارقاب . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) (مرکب از چهار + قاب به معنی پژول = بجل ، یا کعب یا استخوانی که از قوزک پای گوسفند یا گاو برآید) معمولاً پژول گوسفند در قمار به کارست . عدد آن در بازی معمولا چهار و گاه سه باشد.- امثال <span class="hl
چهارقابلغتنامه دهخداچهارقاب . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چهارکم . چهارکام است که اسب راهوار باشد و از آن تندتر چهارقاب است . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).