چهل روزهلغتنامه دهخداچهل روزه . [ چ ِ هَِ زَ / زِ ] (ص نسبی ) که چهل روز بر وی گذشته باشد. که دوران زندگیش به چهل روز برآمده باشد. که مدت حیاتش به چهل روز بالغ شده باشد.- کودک چهل روزه ؛ کودکی که عمر وی چهل روز باشد :
روغن حلپذیرsoluble oilواژههای مصوب فرهنگستاننامیزهای پایدار از آب و روغن با غلظت بالا که در عملیات فلزکاری برای روانسازی و خنکسازی و ممانعت از خوردگی به کار میرود متـ . روغن نامیزهای emulsifying oil
استخوانبُری بیکر و هیلBaker and Hill osteotomyواژههای مصوب فرهنگستانبرش پاشنه و وارد کردن گوِهای از استخوان در آن برای اصلاح تغییر شکل استخوان مچ پا
پلگیheel and toe wear 1, heel-toe wear 1واژههای مصوب فرهنگستانرفتگی یکطرفۀ آجقطعهها در تایرهای شعاعی؛ معمولاً رفتگی لبۀ آجقطعههایی که زودتر بر جاده قرار میگیرند، بیشتر است
ژلgelواژههای مصوب فرهنگستانپراکنهای بهصورت محلول تعلیقی یا بسپاری که رفتاری مانند جامد کشسان یا نیمهجامد دارد
ژل اثربرداریgel liftواژههای مصوب فرهنگستانلایة نازکی از ژلاتین که برای برداشتن اثر انگشت از یک سطح و انتقال آن به قطعهای پلاستیکی و انعطافپذیر به کار میرود
کژمژزبانفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که زبانش لکنت دارد و نمیتواند درست حرف بزند.۲. کودکی که بهتازگی سخنگفتن را یاد گرفته است: ◻︎ طفل چهل روزۀ کژمژزبان / پیر چهلساله بر او درسخوان (نظامی۱: ۳۶).
کارنتینالغتنامه دهخداکارنتینا. [ رَ ] (اِ) مهلت چهل روزه . (دزی ج 2 ص 434). || محلی که در خلیجی تعبیه کنند برای قرنطین گذاشتن کشتی هائی که از نواحی امراض ساریه می آیند. (دزی ج 2 ص <span class="hl
کج مژلغتنامه دهخداکج مژ. [ ک َ م َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) کج مج :- کج مژزبان ؛ غیرفصیح : طفل چهل روزه ٔ کج مژزبان پیر چهل ساله بر او درس خوان . نظامی .و رجوع به کج مج و کج مج زبان شود.
عدویلغتنامه دهخداعدوی . [ ع َ دَ وی ی ] (ع اِ) گیاه صیفی که بعد ازگذشتن بهار روید. (از قطرالمحیط). عدویة. (از منتهی الارب ). || درختهای کوچک که شتر خورد. (قطرالمحیط). عدویة. (منتهی الارب ). || گوسفندکوچک چهل روزه . (قطرالمحیط). عدویة. (منتهی الارب ).
چهللغتنامه دهخداچهل . [ چ ِ هَِ ] (عدد، ص ، اِ) چهار دهه . عددی که از چهار برابر کردن عدد ده واحد مرتبه ٔ دوم یا مرتبه ٔ دهگان (عشرات ) پیدا شود. (40 = 10 * 4). عدد مابین سی و نه و چهل و یک
چهللغتنامه دهخداچهل . [ چ ِ هَِ ] (عدد، ص ، اِ) چهار دهه . عددی که از چهار برابر کردن عدد ده واحد مرتبه ٔ دوم یا مرتبه ٔ دهگان (عشرات ) پیدا شود. (40 = 10 * 4). عدد مابین سی و نه و چهل و یک
مورچهللغتنامه دهخدامورچهل . [ هََ ] (اِ) بادزنی که از پر طاوس برای پرانیدن مگس سازند. || آلت مویی که بدان لباس ها را پاک کنند. (ناظم الاطباء).