چکامهلغتنامه دهخداچکامه . [ چ َ م َ / م ِ] (اِ) قصیده را گویند وآن مطلعی است با ابیات متوازنه ٔ متشارکه در قافیه وردیف زیاده برهفده بیت ، مبتنی بر هفت شرط چنانکه نزد اهل این صنعت مبین است . (برهان ). شعر و قصیده است .(انجمن آرا) (آنندراج ). قصیده و چغامه . (نا
کومحلغتنامه دهخداکومح . [ ک َ م َ ] (ع ص ) مرد بزرگ سرین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): رجل کومح . (اقرب الموارد). || پردهن از دندان چندان که سخنش درشت و پر گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی که دهان وی را دندانها پر کرده باشد، چندان که سخنش درشت و غلیظ گردد.(ناظم الاطباء). مرد
کومهلغتنامه دهخداکومه . [ م َ / م ِ ] (اِ) با ثانی مجهول ، خانه ای را گویند که از نی و علف سازند و گاهی پالیزبانان در آن نشسته و محافظت فالیز و زراعت کنند و گاهی صیادان در کمین صید نشینند. (برهان ). خرگاهی که از چوب و علف در صحرا سازند و پالیزبانان و مزارعان
کومةلغتنامه دهخداکومة. [ م َ ] (ع اِ)کومه . توده ٔ خاک بلند برداشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). توده ای از خاک و جز آن و آن را صبره گویند. ج ، کُوُم ، اکوام . (از اقرب الموارد). توده . کپه : یک کپه خاک ؛ یک کومه ٔ خاک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
چکامه گویلغتنامه دهخداچکامه گوی . [ چ َ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) گوینده و سراینده ٔ چامه . قصیده سرای . شاعر و چکامه سرا. آن کس که شعر از نوع قصیده سراید. و رجوع به چکامه و چکامه سرای شود.
گولغتنامه دهخداگو. (فعل امر) امراست از گفتن . بگو. خواه . خواهی . بگذار : ای نگارین ز تو رهیت گسست دلْش را گو به بخس و گو بگذار. آغاجی .بخندید صاحبدل نیکخوی که سهل است از این بیشتر گو بگوی . سعدی (بوستا
چکامهلغتنامه دهخداچکامه . [ چ َ م َ / م ِ] (اِ) قصیده را گویند وآن مطلعی است با ابیات متوازنه ٔ متشارکه در قافیه وردیف زیاده برهفده بیت ، مبتنی بر هفت شرط چنانکه نزد اهل این صنعت مبین است . (برهان ). شعر و قصیده است .(انجمن آرا) (آنندراج ). قصیده و چغامه . (نا
چکامهلغتنامه دهخداچکامه . [ چ َ م َ / م ِ] (اِ) قصیده را گویند وآن مطلعی است با ابیات متوازنه ٔ متشارکه در قافیه وردیف زیاده برهفده بیت ، مبتنی بر هفت شرط چنانکه نزد اهل این صنعت مبین است . (برهان ). شعر و قصیده است .(انجمن آرا) (آنندراج ). قصیده و چغامه . (نا