خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چکاو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چکاو
/čakāv/
معنی
=چکاوک: ◻︎ چو خورشید بر زد سر از برج گاو / ز هامون برآمد خروش چکاو (فردوسی۲: ۱۳۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
چکاو
لغتنامه دهخدا
چکاو. [ چ َ ] (اِ) چکاوک بود. (فرهنگ اسدی ). مرغی است چند گنجشکی و بر سر خوجی دارد و بانگی زند خوش و تازیش قبره است . (فرهنگ اسدی حاشیه ٔ ص 409). چکاوک بود و چکوک نیز گویند و به تازی قبره گویند. (فرهنگ اسدی حاشیه ٔ ص 409). همان چکاوک و چکوک است که به...
-
چکاو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] čakāv =چکاوک: ◻︎ چو خورشید بر زد سر از برج گاو / ز هامون برآمد خروش چکاو (فردوسی۲: ۱۳۱۹)
-
چکاو
فرهنگ فارسی معین
(چَ) نک چکاوک .
-
واژههای مشابه
-
نوای چکاو
لغتنامه دهخدا
نوای چکاو. [ ن َ ی ِ چ َ] (اِ مرکب ) رجوع به چکاو و چکاوک شود : نهاد بزرگ و نوای چکاوز ایوان برآمد به خرچنگ و گاو.(از حفان ).
-
جستوجو در متن
-
چکاوک
واژگان مترادف و متضاد
جل، چکاو، چکانه، چکاوه، سرخاب، مرغابی، هوژه
-
چگوک
لغتنامه دهخدا
چگوک . [ چ َ ] (اِ) چکاوک را گویند که بعربی قبره خوانند. (برهان ). چکاوک . (ناظم الاطباء). چکاو. چکاوه . رجوع به چکاو و چکاوک و چکاوه شود.
-
چگاو
لغتنامه دهخدا
چگاو. [ چ َ ] (اِ)تلفظی از چکاو و چکاوک و چکاوه که نام مرغی است بزرگتر از گنجشک و خوش آواز که به عربی آن را قبره و ابوالملیح خوانند. رجوع به چکاو و چکاوک و چکاوه شود.
-
چگاوک
لغتنامه دهخدا
چگاوک . [ چ َ وَ ] (اِ) لهجه ای از چکاوک وچکاو و چکاوه . رجوع به چکاوک و چکاو و چکاوه شود.
-
چکاوه
لغتنامه دهخدا
چکاوه . [ چ َ وَ / وِ ] (اِ) چکاوک است که به عربی قبره خوانند. (برهان ). مرادف چکاو و چکاوک . (از جهانگیری ) (از رشیدی ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). چکاوک و قبره . (ناظم الاطباء). عُلعُل و عُلَعِل و عَلعال . (منتهی الارب ) : بر فرق سر نرگس تر زرد کلاه...
-
کونیکک
لغتنامه دهخدا
کونیکک . [ کو ک َ ] (اِ) ابوالملیح . (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قنبره . قبره . چکاو. چکاوک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کونیکه ، چکاوک و قبره شود.
-
آو
لغتنامه دهخدا
آو. (اِ) آب : کی تواند که همچو ماغ چکاوبزند غوطه در میانه ٔ آو. سنائی یا لطیفی ؟دستی که جود با کف او آشناوش است دستی که آو در یم او آشناوراست . شرف شفروه .بیت شرف شفروه شاهد این دعوی نتواند بود، چه آو را آب هم توان خواند بی آنکه تغییری در معنی و وزن ...
-
مغزکاو
لغتنامه دهخدا
مغزکاو. [ م َ ] (نف مرکب ) کاونده ٔ مغز. شکافنده ٔ مغز. پریشان کننده ٔ مغز : همی بازگیری به دام چکاوببینی کنون خنجر مغزکاو. اسدی .خدنگ از دل جنگیان کینه توزتبر مغزکاوو سنان سینه دوز. اسدی .به سر بر زند خنجر مغزکاوبرآهنجد از پشت ماهی و گاو.اسدی .
-
بانگ برخاستن
لغتنامه دهخدا
بانگ برخاستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بانگ برآمدن .بانگ آمدن . فریاد بلند شدن . آواز آمدن : چو خورشید برزد سر از برج گاوز گلزار برخاست بانگ چکاو. فردوسی .یکی بانگ برخاست اندر میان ببودند لشکر همه شادمان .فردوسی .