خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چچ› čak ۱. ضربه که با دست به گونۀ کسی زده شود؛ سیلی؛ تپانچه.۲. (کشاورزی) [قدیمی] وسیلهای که با آن خرمن کوفته را بر باد میدهند تا کاه از دانه جدا شود؛ هسک؛ افشون؛ چارشاخ.۳. [قدیمی] مشتۀ پنبهزنی.〈 چک زدن: (مصدر لازم) سیلی زدن.
-
چک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čak چانه؛ فک اسفل؛ زنخدان: چک و چانه.
-
چک
فرهنگ فارسی عمید
، قدیمی: čak (اسم) ‹جک› ček ۱. نوشتهای که شخص بهوسیلۀ آن از پولی که در بانک یا نزد صراف دارد مبلغی بگیرد یا به کسی حواله میدهد؛ حواله.۲. قباله؛ سند: ◻︎ به قیصر سپارم همه یکبهیک / از این پس نوشته فرستیم و چک (فردوسی: ۸/۱۰۲)، ◻︎ آن بزرگان گر شوندی...
-
چک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چکه› [عامیانه] ček ۱. صدای افتادن قطرۀ آب یا مایع دیگر.۲. (بن مضارعِ چکیدن) =چکیدن
-
چک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ček اهل چک، کشوری در اروپا: شاعر چک.
-
چک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] čok ۱. زانو.۲. حالتی از نشستن که دو کف پا بر زمین و زانوها در بغل باشد؛ چمباتمه: ◻︎ رای سوی گریختن دارد / دزد کز دورتر نشست به چک (حکاک: شاعران بیدیوان: ۲۸۶).
-
چک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] čok = چوک١
-
واژههای مشابه
-
چک چک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) čakčak =چکاچاکچکچک۲. (قید) بهصورت قطرهقطره و پیدرپی: قطرات اشک چکچک از صورتش بر زمین میریخت.
-
چک چک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چکاچک› [قدیمی] čokčok =چُکاچُک: ◻︎ چکچکی اوفتاده در مسجد / نز پی هزل و ضحکه کز پی جدّ (سنائی: ۱۸۶).
-
ته چک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (بانکداری) tahček قسمتی از چک که نزد صادرکنندۀ چک باقی میماند و در آن معمولاً نام دریافتکننده، مَبلغ، تاریخ، و امثال آن نوشته میشود.
-
چک چاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) čakčāk =چکاچاک
-
جستوجو در متن
-
مینوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: minute] minut پیشنویس؛ چکنویس.
-
صک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: صکّ، معرب، مٲخوذ از فارسی: چَک] sak[k] [قدیمی]۱. برات؛ چک.۲. قباله.