چیره دستلغتنامه دهخداچیره دست . [ رَ / رِ دَ ] (ص مرکب ) چیردست . ماهر. زبردست . توانا. قادر. حاذق : بیامد یکی موبد چیره دست مر آن ماهرخ را به می کرد مست . فردوسی .نقاش چیره دست است آن ناخدای ترس ع
چیره دستدیکشنری فارسی به انگلیسیadept, able, accomplished, ambidextrous, deft, dominant, handy, hotshot, master, skilled, skillful, versed, wizard, masterful
خوانندۀ چیرهدستvirtuoso (it.) 2/ virtuosa (it.) 2واژههای مصوب فرهنگستانخوانندهای با مهارت فنی فوقالعاده
نوازندۀ چیرهدستvirtuoso (it.) 1/ virtuosa (it.) 1واژههای مصوب فرهنگستاننوازندهای با مهارت فنی فوقالعاده
خوانندۀ چیرهدستvirtuoso (it.) 2/ virtuosa (it.) 2واژههای مصوب فرهنگستانخوانندهای با مهارت فنی فوقالعاده
نوازندۀ چیرهدستvirtuoso (it.) 1/ virtuosa (it.) 1واژههای مصوب فرهنگستاننوازندهای با مهارت فنی فوقالعاده