چیریلغتنامه دهخداچیری . (حامص ) چیرگی . چیربودن .- چیری کردن ؛ تسلط و برتری نشان دادن : رَهی از هنر گر چه چیری کندنباید بر شه دلیری کند.اسدی (گرشاسب نامه ).
روروro-ro, roll-on roll-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه که در آن بار بر روی وسایل چرخدار ازطریق شیبراهه به کشتی وارد یا از آن خارج میشود
موج ریلیRayleigh wave, R waveواژههای مصوب فرهنگستاننوعی موج سطحی که موجب حرکت پسرونده و بیضیوار ذرات در محیط میشود
چیری نانلغتنامه دهخداچیری نان . (اِخ ) دهی است از دهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. در 16هزارگزی باختر دشتیاری و کنار راه مال رودشتیاری بدج واقع است ، 300 تن سکنه دارد و از آب باران آبیاری میشود. محصولش غلات و ذرت و لبنی
ارزنی داشتنواژهنامه آزادچیری یا کسی که مهم است. مثلا من برای ماشین ارزنی دارم. ارزش قایل شدن چیری یا کسی که مهم است. مثلا من برای ماشین ارزنی دارم. ارزش قایل شدن
قمیرلغتنامه دهخداقمیر. [ ق ُ ] (اِخ ) قمار است که آن شهری است در هندوستان که عمود قماری از آنجا آورند. (برهان ) : چون یاد بر آن دو زلف چیری گیردآفاق دم عود قمیری گیرد. عنصری .رجوع به قمار شود.
دلیری کردنلغتنامه دهخدادلیری کردن . [ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شجاعت کردن . مردانگی کردن . جرأت نمودن . (ناظم الاطباء). اظهار زور و قدرت و شجاعت کردن . بِراز. بَهس . (منتهی الارب ). حَمس . (تاج المصادر بیهقی ). فتک . (منتهی الارب ) : ز مستی کرد با شیر آن دلیری که نام
عرضلغتنامه دهخداعرض . [ ع َ ] (ع مص ) پیدا و آشکارا گردیدن . (از منتهی الارب ). ظاهر شدن و آشکار گردیدن ، در حالی که دوام نیابد. (از اقرب الموارد). || پیدا و ظاهر ساختن . (از منتهی الارب ). ظاهر کردن . (از اقرب الموارد). آشکارا کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (زوزنی ). و از آن جمله است گف
چیری نانلغتنامه دهخداچیری نان . (اِخ ) دهی است از دهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. در 16هزارگزی باختر دشتیاری و کنار راه مال رودشتیاری بدج واقع است ، 300 تن سکنه دارد و از آب باران آبیاری میشود. محصولش غلات و ذرت و لبنی