چیرشدنلغتنامه دهخداچیرشدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پیروز شدن . ظفر یافتن . غلبه کردن . مظفر شدن . مسلط شدن . فایق شدن . تسلط یافتن . غالب آمدن . فاتح آمدن . فیروز گشتن : چو دشمن به
چیرلغتنامه دهخداچیر. (ص ) مخفف چیره . پیروز. غالب . مظفر. غالب . مسلط : کجا نام او شیده ٔ شیر بودهمیشه به جنگ اندرون چیر بود. فردوسی .اگر چند هستی تو در جنگ چیرنه من روبهم نیز
چیرلغتنامه دهخداچیر. (اِخ ) قریه ای است در چهار فرسنگی مشرق سوریان . (از فارسنامه ٔ ناصری ). از قرای بوانات فارس است .
چیرلغتنامه دهخداچیر. (اِخ ) دهی است از دهستان کناربروژ بخش صومای شهرستان ارومیه . در 27 هزار و پانصد گزی جنوب خاوری هشتیان و ده هزارگزی باختر شوسه ٔ ارومیه به شاهرود واقع است .
چیرلغتنامه دهخداچیر. [ چی ی َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان زنجان رود بخش حومه ٔ شهرستان زنجان . در 50هزارگزی شمال باختری زنجان و 6 هزارگزی راه شوسه ٔ تبریز به زنجان واقع است . 1
غلبه کردنلغتنامه دهخداغلبه کردن . [ غ َ ل َ ب َ / ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چیره شدن . چیر شدن . فائق آمدن . صولت . بُهور. بَهر. غَلب . غَلَب . غَلَبَة. غُلبَة. استحواذ. بَذّ؛ غلبه کرد
چارسولغتنامه دهخداچارسو. (اِ مرکب ) جائی که چهار بازار در آنجا منشعب شوند. (برهان ). بازاری که هر چهار طرف راه داشته باشد. (آنندراج ). نام آن جای از بازار که به هر چهار طرف راسته
چیر آمدنلغتنامه دهخداچیر آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) چیره شدن . پیروز شدن . فاتح گشتن . غالب آمدن . رجوع به چیر و چیره شود.
چیرلغتنامه دهخداچیر. (ص ) مخفف چیره . پیروز. غالب . مظفر. غالب . مسلط : کجا نام او شیده ٔ شیر بودهمیشه به جنگ اندرون چیر بود. فردوسی .اگر چند هستی تو در جنگ چیرنه من روبهم نیز
چیرهلغتنامه دهخداچیره .[ رَ / رِ ] (ص ) چیر. مستولی . مسلط. (از برهان ). غالب . (غیاث اللغات ). پیروز. مظفر. فیروز. (از ناظم الاطباء). قاهر. این کلمه با افعال بودن و آمدن و شدن