ژاژیدنلغتنامه دهخداژاژیدن . [ دَ ] (مص ) ژاژ خائیدن . هرزه گفتن . (کذا فی تحفة السعادة) : خواری از او بس بود آن کت کندرنجه به ژاژیدن بسیار خویش . ناصرخسرو.شعر ژاژیدن لهاشم تست علک خائیدن لهاشم خر. سوزنی .</p
ژاژیدنفرهنگ فارسی عمیدژاژ خاییدن؛ هرزهدرایی کردن؛ یاوهسرایی کردن: ◻︎ خواری از او بس بُوَد آن کت کند / رنجه به ژاژیدن بسیار خویش (ناصرخسرو: ۱۷۸).
مرحلۀ خوشهدهیheading stage, heading timeواژههای مصوب فرهنگستانمرحلهای از نمو غلات که در آن خوشه شروع به بیرون آمدن از غلاف خود میکند
حاضنلغتنامه دهخداحاضن . [ ض ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی ازحضن و حضانت . زن پارسا. زن مستورة. ج ، حاضنات ، حواضِن . || لله . لالا. || دایه . مُرضِعة. ج ، حضان ، حضنه : و پستان حاضن حلم و رزانت در دهان باطن درایت او نهد. (جهانگشای جوینی ).
حضنلغتنامه دهخداحضن . [ ح َ ] (ع مص ) حضانت . در کنار گرفتن کودک را و پرورش دادن او را. در کنار گرفتن مادربچه را. (منتهی الارب ). || در زیر گرفتن مرغ خایه را. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). زیر بال گرفتن مرغ خایه را تا بچه آرد. در زیر بال گرفتن ماکیان چوزه و بیضه را. || حضن معروف از کسی ؛ با
ژاویدنلغتنامه دهخداژاویدن . [ دَ ] (مص ) جاویدن . نشخوار کردن . || ژاژیدن (؟). (آنندراج ). || زاریدن . زنوبیدن . (معانی این کلمه از شعوری نقل شده و ظاهراً بر اساسی نیست ).
علک خاییدنلغتنامه دهخداعلک خاییدن . [ ع ِ دَ ] (مص مرکب ) عَلک . (منتهی الارب ). صمغ خاییدن . || بیهوده گفتن . ژاژ خاییدن . هرزه لائیدن . هرزه دراییدن . رجوع به ژاژ خاییدن شود. || دندان بهم ساییدن خر ماده در دیدن خر نر : گوید که علک خایم ، خاید بلی چنانک خایند علک ما
لهاشملغتنامه دهخدالهاشم . [ ل َ ش ُ ] (ص ) هر چیز بد و زشت و نازیبا و دون را گویند. (جهانگیری ). هر چیز زبون و زشت و نازیبا و دون و بد را گویند. (برهان ) : شعر ژاژیدن لهاشم توست علک خائیدن لهاشم خر. سوزنی .تو نیستی از جمع کریمان نفا