ژیلغتنامه دهخداژی . (اِ) آبگیر. آبدان . شَمَر. (لغت نامه ٔ اسدی ). جائی که آب در آن جمع شده باشد. (برهان ). غفچی . کوژی . تالاب . غدیر. اوشال . ژیر. آژیر. شاید این کلمه صورت دیگری از کلمه ٔ جوی باشد : ای آنکه من از عشق تو اندر جگر خویش آتشکده دارم صدو بر هر م
ژیلغتنامه دهخداژی . (اِ) صورتی از زی و جی ، ریشه ٔ زیستن و زندگی کردن . رجوع به زی و جی و زیستن شود.
ژیفرهنگ فارسی عمید۱. جایی که آب در آن جمع میشود؛ آبگیر؛ تالاب: ◻︎ میستان اکنون بدانگه کاین زمین همچون ستی / آب چون مهتاب و بر ماهی چو زندان گشته ژی (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۱).۲. استخر.۳. جوی.
ژىواژهنامه آزادانرژی های جابجا شونده در بدن بر پایه ی تئوری طب سوزنی و انرژی درمانی. قدرت پویایى زندگى و حیات و آفرینش. در چین به آن Qi یا Chi و در ژاپن به آن Ki گفته میشود. ژی بطور کلی به دو دسته تقسیم میشود:"یین" و "یانگ" که بیانگر نمادهایى متقابل همچون روشنایی و تاریکی هستند و براى پویایى حیات بطور مداوم با هم
ژی ژیسلغتنامه دهخداژی ژیس . (اِخ ) نام زنی که به دستور پروشات مادر اردشیر دوم استاتیرا زوجه ٔ او را مسموم کرد. شرح آن واقعه چنین است : پروشات که از دیرگاهی قصد کشتن استاتیرا زن اردشیر را داشت بالاخره به دسایس و حیل نیت خود را اجرا کرد. او زنی در خدمت خود داشت ژی ژیس نام که مورد اعتماد تام ملکه
پلاس ژیلغتنامه دهخداپلاس ژی . [ پ ِ ] (اِخ ) نامی است که در ازمنه ٔ قدیم به سرزمین یونان و پلوپونزوس و جزیره ٔ لِسبس (که امروز به می تی لن معروفست ) داده میشد.(حواشی ترجمه ٔ تمدن قدیم تألیف فوستل دو کولانژ).
اژی ژیلغتنامه دهخدااژی ژی . [ اُ ] (اِخ ) جزیره ٔ اساطیری که آنرا با جزیره ٔ کالیپسو تطبیق میکنند و نام آن توسط اومیروس (همر) شاعر شهرت یافته است .
ژی ژیسلغتنامه دهخداژی ژیس . (اِخ ) نام زنی که به دستور پروشات مادر اردشیر دوم استاتیرا زوجه ٔ او را مسموم کرد. شرح آن واقعه چنین است : پروشات که از دیرگاهی قصد کشتن استاتیرا زن اردشیر را داشت بالاخره به دسایس و حیل نیت خود را اجرا کرد. او زنی در خدمت خود داشت ژی ژیس نام که مورد اعتماد تام ملکه
ژیلدلغتنامه دهخداژیلد. (اِخ ) نام شرکتی است تعاونی که در قرون وسطی از بین اصناف و کارگران و تجار یا صناع تشکیل یافت .
ژیرژهلغتنامه دهخداژیرژه . [ ژِ ] (اِخ ) نام شهری در مصر علیا کنارنیل نزدیک شهر قدیم آبیدُس ، دارای 19900 تن سکنه .
کوژیلغتنامه دهخداکوژی . (اِ) آبگیر. غفچی . آبدان . ژی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوزی و ژی شود.
ژفروای اوللغتنامه دهخداژفروای اول . [ ژُی ِ اَوْ وَ ] (اِخ ) دوک ِبرتانی از سال 992 تا 1008 م . متوفی بسال 1008 م .
لانژیویچلغتنامه دهخدالانژیویچ . [ ژی ِ ] (اِخ ) مارین . سیاستمدار و وطن پرستی از مردم لهستان مولد کروتس زین (1827-1887 م .).
پالاوی سینیلغتنامه دهخداپالاوی سینی . (اِخ ) (اُبِرت ُ) کاپیتن ایتالیائی از رؤسای حزب ژی بلن .وفات در 1269م . (667 هَ . ق .).
ژیلدلغتنامه دهخداژیلد. (اِخ ) نام شرکتی است تعاونی که در قرون وسطی از بین اصناف و کارگران و تجار یا صناع تشکیل یافت .
ژیرژهلغتنامه دهخداژیرژه . [ ژِ ] (اِخ ) نام شهری در مصر علیا کنارنیل نزدیک شهر قدیم آبیدُس ، دارای 19900 تن سکنه .
ژیرارلغتنامه دهخداژیرار. (اِخ ) ژان باتیست . او را در اصطلاح کلیسا لوپر گره گوار گویند. نام عالم علم تعلیم و تربیت سویسی ،متولد در فریبورگ بسال 1765 و متوفی بسال 1850 م .
ژیرارلغتنامه دهخداژیرار. (اِخ ) لابه گابریل . نام دستوردانی از مردم فرانسه ، متولد در مونت فراند (پوی -دو-دوم ) (1677-1748 م .).
رادیولژیلغتنامه دهخدارادیولژی . [ ی ُ ل ُ ] (فرانسوی ، اِ مرکب ) یا پرتوشناسی دانش شناسایی پرتو مجهول یا اشعه ٔ ایکس و استفاده از آن برای امور پزشگی و درمان بیماریها. علم استفاده از اشعه ٔ مجهول برای معالجه و تشخیص ناخوشی .
دست کژیلغتنامه دهخدادست کژی . [ دَ ک َ ] (حامص مرکب ) دست کجی . کژ بودن دست . حالت و چگونگی کژدست . رجوع به دست کجی شود. || عمل کژدست . دزدی پنهانی . عمل ناخنکی .
خاکژیلغتنامه دهخداخاکژی . (اِ) تخمی باشدکه آن را با کافور در چشم کنند و در عربی بزرالخمخم و بزرالجنه خوانند. (برهان قاطع). خاکشی . خاکشیر.