کابسلغتنامه دهخداکابس . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ربیعة تابعی است . و کان یشبه برسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم . (منتهی الارب ).
کابسلغتنامه دهخداکابس . [ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از کبس . رجوع به کبس شود. || دونده . یقال جاء فلان کابساً؛ ای شاداً؛ یعنی دوان آمد. (منتهی الارب ). || عابس ٌ کابس ، از اتباع است . (منتهی الارب ) (قطر المحیط).
قابسلغتنامه دهخداقابس . [ ب ِ ] (اِخ ) (تنگه ٔ ...) تنگه ای است در جنوب تونس و خلیج قابس و بین شط فجیج و شط جرید واقع است و خشکی آن 45 گز ارتفاع دارد. اطراف آن برای کشتی رانی مناسب است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
قابسلغتنامه دهخداقابس . [ ب ِ ] (اِخ ) (خلیج ...) خلیجی است در ساحل جنوب شرقی تونس و به نام شهر قابس شهرت یافته است . در شمال آن جزیره قرقنه و در جنوب آن جزیره ٔ جربه واقع است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
قابسلغتنامه دهخداقابس . [ ب ِ ] (اِخ ) یاقوت گوید: شهری است در شمال افریقا و جنوب شرقی تونس در 300هزارگزی جنوب شهر تونس میان طرابلس و سفاقس و مهدیه ، و تا طرابلس هشت منزل فاصله دارد. عرض جغرافیائی آن 35 درجه است . دارای آبهای
کابسیرلغتنامه دهخداکابسیر. (اِخ ) نام یکی از معابر مشهور سلسله ٔ جبال برانس (پیرنه ). (الحلل السندسیه ج 2 ص 110).
کابسةلغتنامه دهخداکابسة. [ ب ِ س َ ] (ع ص ) ارنبة کابسة؛ نوک بینی بر لب فرودآمده . (منتهی الارب ). المقبلة علی الشفة العلیا. (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
حسملغتنامه دهخداحسم . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن حارث بن اسامةبن لوی . از اجداد کابس بن ربیعه است که در زمان معاویه میزیست و شبیه پیغمبر بود. (تاج العروس ).
کابسیرلغتنامه دهخداکابسیر. (اِخ ) نام یکی از معابر مشهور سلسله ٔ جبال برانس (پیرنه ). (الحلل السندسیه ج 2 ص 110).
کابسةلغتنامه دهخداکابسة. [ ب ِ س َ ] (ع ص ) ارنبة کابسة؛ نوک بینی بر لب فرودآمده . (منتهی الارب ). المقبلة علی الشفة العلیا. (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
اشکابسلغتنامه دهخدااشکابس . [ اَ ب ُ ] (اِخ ) حصنی به اندلس از اعمال شنتمریة. (معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
عکابسلغتنامه دهخداعکابس .[ ع ُ ب ِ ] (ع ص ) چیز متراکم ، و آنچه برهم سوار باشد. (از اقرب الموارد). || شتران بسیار، و یا شترانی که نزدیک هزار رسیده باشند. (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). عُکَبِس . و رجوع به عکبس شود.