کابسةلغتنامه دهخداکابسة. [ ب ِ س َ ] (ع ص ) ارنبة کابسة؛ نوک بینی بر لب فرودآمده . (منتهی الارب ). المقبلة علی الشفة العلیا. (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
کابیشهلغتنامه دهخداکابیشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) گل کاجیره را گویند و از آن چیزها رنگ کنند و به عربی عصفر خوانند. (برهان ). رجوع به کاجیره شود. به هندی کسنبه گویند. (آنندراج ).
قابسیلغتنامه دهخداقابسی .[ ب ِ ] (اِخ ) عبداﷲبن محمد فریاط. ابن ماکولا گوید که ابوزکریا بخاری از او روایت کرده است . (سمعانی ).
قابسیلغتنامه دهخداقابسی . [ ب ِ ] (اِخ ) علی بن محمدبن خلف معافری قیروانی معروف به قابسی (324 - 403 هَ . ق .) عالمی نابینا و مالکی مذهب است که در آفریقا میزیست و حدیث ها و رجال و اسناد حدیث ها را حفظ داشته و فقیه اصولی است . ا
قابسیلغتنامه دهخداقابسی . [ ب ِ ] (اِخ ) عیسی بن ابی عیسی ، مکنی به ابوموسی منسوب به قابس شمال آفریقا. از علماء است (سمعانی ).