کاتبدیکشنری عربی به فارسیمنشي , دفتردار , کارمند دفتري , فروشنده مغازه , مقاله نويس , نويسنده , مولف , مصنف , راقم , نگارنده
کاتبلغتنامه دهخداکاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) محمدبن ابراهیم بن جعفر کاتب نعمانی ، مکنی به ابوعبداﷲ از ثقات مشایخ حدیث امامیه ٔ قرن چهارم هجری و عظیم القدر و رفیعالمنزله و کثیرالروایه
روزنامجهلغتنامه دهخداروزنامجه . [ م َ ج َ ] (معرب ، اِ) معرب روزنامه . (مهذب الاسماء) . کاغذ یا دفتری که حساب یا احوال و وقایع هر روز در آن نوشته شود. کلمه ٔ روزنامجه در قرنهای اول
کاتبلغتنامه دهخداکاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) محمدبن ابراهیم بن جعفر کاتب نعمانی ، مکنی به ابوعبداﷲ از ثقات مشایخ حدیث امامیه ٔ قرن چهارم هجری و عظیم القدر و رفیعالمنزله و کثیرالروایه
مجلس نویسلغتنامه دهخدامجلس نویس . [ م َ ل ِ ن ِ ] (نف مرکب ) حضورنویس یعنی واقعه نویس دربار پادشاهی . (غیاث ). حضورنویس . محمد نصیرآبادی در احوال میرزا طاهر وحید نوشته : که چون جوهر
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی ، ابوالحسین الکاتب . ابوالقاسم ثلاج از طریق یوسف بن محمدبن صاعد از او روایت کند، و گوید یوسف در مجلس ابن السکین البلدی از طا
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی البتی الکاتب . مکنی به ابوالحسن . هنگامی که القادر باﷲدر بطیحه اقامت داشت احمدبن علی کاتبی وی میکرد و آنگاه که بخلافت رسید ازجان