کادلغتنامه دهخداکاد. (اِخ ) نام یکی از دوازده پسر یعقوب از کنیزکی بنام فلهه . (از حبیب السیرچ خیام ج 1 ص 59). اولادصلبی او (کاد) شش تن بودند و اعقاب ایشان به وقت شماره ٔ مذکور چهل و یکهزار و پنجاه مرد مبارز بقلم آمدو مقتدای
کادلغتنامه دهخداکاد. (ع ص ) رنجور. (مهذب الاسماء). محنت کشیده و سختی دیده در طلب چیزی . (ناظم الاطباء). || (اِ) مشقت و رنج .
کادلغتنامه دهخداکاد.(اِ) حرص و شره باشد. (جهانگیری ) (برهان ). || جایگاه تخت . (اوبهی ، نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ لغت نامه ). ظاهراً معنی «گاه » در این کتاب به کادداده شده است و بنظر میرسد لغت «کاد» که بین لغت «کلوند» و «کنند» در اوبهی ذکر شده محرف «گاه » باشد.
شارش کوئتCouette flowواژههای مصوب فرهنگستانشارش حاصل از تنش برشی ناشی از حرکت نسبی یک دیوار نسبت به دیوار دیگر
کد احراز اصالت پیام چکیدهبنیادhash-based message authentication code, keyed-hash- based message authentication codeواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کد احراز اصالت پیام (کاپ) با استفاده از یک کلید رمزنگاشتی و یک تابع چکیدهساز اختـ . کاپ چکیدهبنیادHMAC متـ . کد اصالتسنجی پیام چکیدهبنیاد
کادیلغتنامه دهخداکادی . (اِ) نباتی است بسیار خوشبو و آن از درختی حاصل میشود مانند درخت خرما و آن را به شیرازی گل گیری گویند و در ملک دکن کوره بکسر کاف و سکون واو و فتح رای بی نقطه خوانند شراب آن دفع آبله و جدری کند و جذام را نافع باشد. (برهان ). گل کیوره . روغن گل . روغن یاس . (الفاظ الادویه
کادموسلغتنامه دهخداکادموس . (اِخ ) کاشف شهر طیب و کسی است که الفبای فینیقی را به یونان آورد. (تاریخ ادبی ایران ج 1 ص 78).
کادءلغتنامه دهخداکادء. [ دِءْ ] (ع ص ) دیر رویاننده . (ناظم الاطباء). دیرروینده از نبات بر اثر رسیدن سرما بدان . (اقرب الموارد).
کادیلغتنامه دهخداکادی . (اِ) نباتی است بسیار خوشبو و آن از درختی حاصل میشود مانند درخت خرما و آن را به شیرازی گل گیری گویند و در ملک دکن کوره بکسر کاف و سکون واو و فتح رای بی نقطه خوانند شراب آن دفع آبله و جدری کند و جذام را نافع باشد. (برهان ). گل کیوره . روغن گل . روغن یاس . (الفاظ الادویه
کادموسلغتنامه دهخداکادموس . (اِخ ) کاشف شهر طیب و کسی است که الفبای فینیقی را به یونان آورد. (تاریخ ادبی ایران ج 1 ص 78).
کادءلغتنامه دهخداکادء. [ دِءْ ] (ع ص ) دیر رویاننده . (ناظم الاطباء). دیرروینده از نبات بر اثر رسیدن سرما بدان . (اقرب الموارد).
دخ چکادلغتنامه دهخدادخ چکاد. [ دُ چ َ ] (ص مرکب ) دوخ چکاد. کل . اصلع. که موی بر سر نداشته باشد. (از آنندراج ) (ازناظم الاطباء). اما کلمه در این معنی مصحف رخ چکاد (روخ چکاد) است و چکاد میان و پیش سر باشد. رجوع به دوخ چکاد و روخ چکاد شود. || که عظیم القدر باشد. (آنندراج ) راست . صالح . متدین . (ا
دوخ چکادلغتنامه دهخدادوخ چکاد.[ چ َ ] (ص مرکب ) مصحف روخ چکاد است . (یادداشت مؤلف ). دگرگون شده ٔ روخ چکاد است چه روخ یا رخ صورتی از لخت است و چکاد به معنی تارک سر و بر رویهم سر بی موی معنی می دهد. اصلع. سر ساده ٔ بیموی . (آنندراج ). سر بی موی ، چه چکاد تارک سر باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ).ا
چکادلغتنامه دهخداچکاد. [ چ َ ] (اِ) بالای سر را گویند عموماً. چه به لغت پهلوی «دوخ چکاد» بمعنی اصلع باشد. (برهان ). به معنی تارک سر است .(انجمن آرا) (آنندراج ). تارک سر را گویند عموماً. (جهانگیری ) (رشیدی ). مرادف هباک و کلال ، بمعنی میان سرباشد. (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال ص <span class="
روخ چکادلغتنامه دهخداروخ چکاد. [ چ َ ] (ص مرکب ) اصلع باشد. (فرهنگ اسدی ) . کلمتی است فهلوی ، روخ روده باشد و چکاد بالای پیشانی ، و بپهلوی روخ چکاد اصلع بود. (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (از صحاح الفرس ). در نسخه ای از این فرهنگ دوخ چکاد بدال ضبط شده است . کچل ، که میان سر موی نداشته باشد و «آدم سر» گوی