کورابینلغتنامه دهخداکورابین . (اِ مرکب ) بمعنی کوبین باشد و آن ظرفی است مانند کفه ٔترازوی بزرگ که از برگ خرما یا از لیف خرما یا از نی بافند و روغن گران مغزهای کوفته را در آن کنند و در شکنجه درآرند تا روغن از آن برآید آن را به عربی معدل خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در جهانگیری و سر
کاربینلغتنامه دهخداکاربین . (نف مرکب ) آنکه کار را بنگرد. کاردان . کارشناس : شکرایزد را که ما را خسرویست کارساز و کاربین و کاردان . فرخی .کاربینان که کار او دیدنداز خداترسیش بترسیدند.نظامی .
کاربنلغتنامه دهخداکاربن . [ ب ُ ] (فرانسوی ،اِ) کاربون . کربن . عنصر الالماس . جسم بسیطی که متبلور و بی شکل بصورت الماس و زغال سنگ در طبیعت یافت میشود. || زغال .
کروبیینلغتنامه دهخداکروبیین . [ ک َ / ک َرْ رو بی یی ] (ع اِ) ج ِ کروبی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کروبی شود.