کارندلغتنامه دهخداکارند. [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بهمئی گرمسیر بخش کهگیلویه ٔ شهرستان بهبهان واقع در 23هزارگزی شمال باختری لک لک ، مرکز دهستان و 12هزارگزی خاور شوسه ٔ سلطان آباد. کوهستانی و گرمسیر است ، دارای <span class="h
کاریاندلغتنامه دهخداکاریاند. (اِخ ) نام ناحیه ای در هند که «اسکیلاس » از اهل آن ناحیه بود. و این شخص اطلاعات صحیح در باب رود سند داشت و داریوش بزرگ او را فرستاد تا معلوم کند که رود سند در کجا به دریا میریزد. (از ایران باستان چ 1 ج 1</s
کارنوتلغتنامه دهخداکارنوت . (اِخ ) قوم قدیم «گل » در عصر ژول سزار که در سرزمین «شارتر» اقامت داشتند.
کارندهلغتنامه دهخداکارنده . [ رَ دَ / دِ ] (نف ) کارکننده و کارفرما و فاعل از کاشتن . (آنندراج ). ج ، کارندگان : اگر کشتمندی شود کوفته وز آن رنج کارنده آشوفته و گر اسب در کشت زاری شودکسی نیز بر میوه داری شوددم اسب و گ
کارندهولغتنامه دهخداکارندهو. [ رَ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس . 12هزارگزی جنوب میناب ، واقع در 4هزارگزی باختر. راه مالرو. جاسک به میناب . جلگه و گرمسیر و مالاریائی و دارای <span class="hl" dir="ltr
کارنده چاللغتنامه دهخداکارنده چال . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودبار بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین ، واقع در 18هزارگزی جنوب باخترمعلم کلایه . 36هزارگزی راه عمومی . در کوهستان واقع شده و سردسیر است سکنه 27
کارندهلغتنامه دهخداکارنده . [ رَ دَ / دِ ] (نف ) کارکننده و کارفرما و فاعل از کاشتن . (آنندراج ). ج ، کارندگان : اگر کشتمندی شود کوفته وز آن رنج کارنده آشوفته و گر اسب در کشت زاری شودکسی نیز بر میوه داری شوددم اسب و گ
کارندهولغتنامه دهخداکارندهو. [ رَ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس . 12هزارگزی جنوب میناب ، واقع در 4هزارگزی باختر. راه مالرو. جاسک به میناب . جلگه و گرمسیر و مالاریائی و دارای <span class="hl" dir="ltr