کار دراز کردنلغتنامه دهخداکار دراز کردن . [ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کار دراز گرفتن . کنایه از سخت و دشوار گردانیدن کار. (آنندراج ) : چو آئی سوی کشور خویش بازمکن کار کوتاه بر خود دراز.نظام
کار دراز گرفتنلغتنامه دهخداکار دراز گرفتن . [ دِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) سخت گرفتن . اشکالتراشی کردن . کار دراز کردن : خسروا نایبان استیفاکار بر من دراز میگیرندهر چه انعام پار امسالم میده
کاف درانلغتنامه دهخداکاف دران . [ دَ ] (اِ) لسان الثور. (تذکره ٔ ضریر انطاکی جزء اول ) و ظاهراً تصحیف گاوزبان باشد. (یادداشت مرحوم مؤلف ). رجوع به لسان الثور و گاو زبان در این لغت
درز کورfrozen jointواژههای مصوب فرهنگستاندرزی پیچی که براثر خوردگی یا سفتی بیشازحدِ پیچها دیگر جوابگوی انبساط و انقباض ریلها نیست
کار دراز گرفتنلغتنامه دهخداکار دراز گرفتن . [ دِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) سخت گرفتن . اشکالتراشی کردن . کار دراز کردن : خسروا نایبان استیفاکار بر من دراز میگیرندهر چه انعام پار امسالم میده
مطاولةلغتنامه دهخدامطاولة. [ م ُ وَ ل َ ] (ع مص ) با کسی نبرد کردن به طول . (تاج المصادر بیهقی ). با کسی به درازی نورد کردن . (المصادر زوزنی ). نبرد کردن به درازی و بفضل و توانایی
دراز کردنلغتنامه دهخدادراز کردن .[ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) امتداد دادن . ممتد کردن . طویل ساختن . (ناظم الاطباء). طول دادن . (یادداشت مرحوم دهخدا). بسمت بالا کشیدن . ارتفاع دادن . اًط
نبنبةلغتنامه دهخدانبنبة. [ ن َ ن َ ب َ ] (ع مص ) بانگ کردن تکه که مست شده است از شهوت . (از ناظم الاطباء). بانگ کردن تکه وقت هیجان . (از منتهی الارب ). بانگ کردن به وقت هیجان . (
رشتهلغتنامه دهخدارشته . [ رِ ت َ / ت ِ ] (اِ) ریسمان . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (برهان ). ریسمان و حبل و رسن . (ناظم الاطباء). تار ابریشمی یا پنبه ای . (از