پر کردنلغتنامه دهخداپر کردن . [ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) نهادن و ریختن چیزی در ظرف تا تمام ظرف را فراگیرد. انباشتن . مملو کردن . قطب ، زَند. تزنید. اِملاء. کعب . مَلأ. مَلاءة. مِلاءة.
کارلغتنامه دهخداکار. (اِ) آنچه از شخص یا چیزی صادر گردد و آنچه شخص خود را بدان مشغول سازد و فعل و عمل وکردار. (ناظم الاطباء). آنچه کرده و بجا آورده شود که الفاظ دیگرش عمل و فعل
بندکشفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکارگر ساختمان که کار او پر کردن درزهای آجرها و سنگهایی است که در نمای ساختمانها به کار رفته.
دورآکندbackfillواژههای مصوب فرهنگستانموادی که برای پر کردن فضای اطراف آند و لولهها و پوشاندن اجزای دفنشدۀ یک سامانۀ حفاظت کاتدی به کار میرود
شیر توزیعdistributing valveواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شیر اصلی که برای پر کردن مخزن هوا و گرفتن و آزاد کردن ترمز به کار میرود، و علیرغم نشتی هوای سیلندر ترمز، از طریق منبع هوا فشار مناسب را تأمین میکند