کاشرلغتنامه دهخداکاشر. [ ش ِ ] (ع ص ) کسی که دندان بنماید. (ناظم الاطباء). || نوعی از آرامش . (منتهی الارب ). نوعی از جماع . (ناظم الاطباء).
اختروَشquasarواژههای مصوب فرهنگستانجِرم ستارهمانندی به درخشندگی یک کهکشان که عموماً در فاصلۀ بسیار زیادی از زمین قرار دارد و تصور میشود هستههای درخشان کهکشانهای فعال و دوردست باشد
قفسۀ تجزیهsorting frame, casier de tri (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانقفسههایی برای جداسازی انواع مرسولات پُستی، متناسب با ابعاد آنها
کیاسرلغتنامه دهخداکیاسر. [ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ارنگه است که در بخش کرج شهرستان تهران واقع است و 204 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
کیاسرلغتنامه دهخداکیاسر. [ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهریاری است که در بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری واقع است و 285 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
کیاسرلغتنامه دهخداکیاسر. [ س َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری است که در 72 هزارگزی جنوب شرقی ساری و 84 هزارگزی دامغان واقع است . ناحیه ای است کوهستانی و هوایش معتدل است و 2300</spa
مکاشرلغتنامه دهخدامکاشر. [ م ُ ش ِ ] (ع ص ) همسایه ٔ نزدیک . و گویند جاری مکاشری ؛ ای بحذائی کأنه یکاشرنی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مُکاسِر شود.