خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کافرکیش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کافرکیش
/kāfe(a)rkiš/
معنی
کسی که آیین کافران دارد؛ بیدین.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کافرکیش
لغتنامه دهخدا
کافرکیش . [ ف ِ /ف َ ] (ص مرکب ) بی دین و آنکه ملت او خلاف شرع باشد. (آنندراج ). کسی که بی دین باشد. (ناظم الاطباء). کسی که به مذهب کفار باشد. (شعوری ج 2 ص 242) : آمد به نماز آن صنم کافرکیش ببرید نماز مؤمنان درویش . سعدی .در تو آن مردی نمی بینم که ک...
-
کافرکیش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] kāfe(a)rkiš کسی که آیین کافران دارد؛ بیدین.
-
جستوجو در متن
-
کافرکیشی
لغتنامه دهخدا
کافرکیشی . [ ف ِ / ف َ ] (حامص مرکب ) کافرکیش بودن . کیش و آئین کافران داشتن : این نه صوفیگری و درویشی است نامسلمانی و کافرکیشی است . جامی .رجوع به کافرکیش شود.
-
کافرنهاد
لغتنامه دهخدا
کافرنهاد. [ ف ِ / ف َ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) کافرکیش . کافرخوی : چنان لرزد دل کافرنهادم بر حیات خودکه قطع رشته ٔ جان قطع زنار است پنداری .صائب (از آنندراج ).
-
سرچشمه دار
لغتنامه دهخدا
سرچشمه دار. [ س َ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) کسی که مخترع و مبتدع امری باشد. (غیاث ) (آنندراج ) : سرمه دارد شکوه ای از چشم کافرکیش اوپیش آن سرچشمه دار نامسلمانی بگو.ملا طغرا (ازآنندراج ).
-
کافر شکستن
لغتنامه دهخدا
کافر شکستن . [ ف ِ / ف َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب )بر کافر پیروز شدن . کافر را شکست دادن : در تو آن مردی نمی بینم که کافر بشکنی بشکن ار مردی هوای نفس کافرکیش را.سعدی .
-
دمدار
لغتنامه دهخدا
دمدار. [ دُ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ دم . هر حیوانی که دارای دم باشد مانند اسب و استر. (ناظم الاطباء). || دنباله دار. دارای دنبال .- ستاره ٔ دم دار ؛ ذوذنب . (ناظم الاطباء). || ضعف مذهب را نیز گویند. (لغت محلی شوشتر). || کنایه از حیوان و بیشعور است . (ا...
-
کمان ابرو
لغتنامه دهخدا
کمان ابرو. [ ک َ اَ ] (ص مرکب ) از اسمای محبوب است . (آنندراج ). کسی که ابروی وی خمیده مانند کمان باشد. (ناظم الاطباء). معشوقی که ابروان او مانند کمان منحنی باشد. (فرهنگ فارسی معین ). آنکه ابرویی مقوس و بخم دارد. صاحب ابرویی چون کمان مقوس . (یادداشت ...
-
کافر
لغتنامه دهخدا
کافر. [ ف ِ ] (ع ص ، اِ) ضد مؤمن . بی دین . بی کتاب . ناگرونده . ناگرویده . ناخستو. (مهذب الاسماء) (مجمل اللغة) (دستورالاخوان )(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : درآورد لشکر به ایران زمین شه کافران دل پراگنده کین . فردوسی .همه نزد من سربسر ک...
-
کیش
لغتنامه دهخدا
کیش . (اِ) دین و مذهب . (فرهنگ رشیدی ). به معنی دین و مذهب و ملت هم آمده است . (برهان ). مرادف آیین و مذهب است . (آنندراج ). ملة. (دهار) (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). در اوستا، تکئشه (اعتراف ، عهد). پهلوی ، کش . ارمنی ، کش . در اوستا، تکئشه درمورد...
-
افشاندن
لغتنامه دهخدا
افشاندن . [ اَ دَ ] (مص ) برافشاندن . افشانیدن . فشاندن . (شرفنامه ٔ منیری ). ریختن . (مؤید الفضلاء). ریختن و پاشیدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پاشیدن . (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : سواران ... جز آن نتوانستند کرد که سلاح می افشاندند و در بیش...
-
مژگان
لغتنامه دهخدا
مژگان . [ م ُ / م ِ ژَ / ژِ / ژْ ] (اِ) جمع مژه است که موی پلک چشم باشد یعنی مژه ها. (برهان ) (آنندراج ). مویهای پلک چشم . (ناظم الاطباء). جمع مژه . (غیاث ). همه ٔ مژه ها که موهای پلک چشم باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). موهای ریزی که لبه ٔ قدامی ک...
-
بیضه
لغتنامه دهخدا
بیضه . [ ب َ / ب ِ ض َ / ض ِ ] (از ع ، اِ) مأخوذ از بیضة تازی بمعنی خاگ و خایه ٔ حیوانات . (ناظم الاطباء). و با لفظ افکندن وانداختن و بر سنگ زدن و دادن و نهادن و کشیدن مستعمل است . (آنندراج ). هر یک از دو غده ای که در حیوان نرهست و کار آنها تولید نط...
-
شکستن
لغتنامه دهخدا
شکستن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص ) چیزی را چندین پاره کردن و خرد کردن و ریزریز کردن . (ناظم الاطباء). خرد کردن . قطعه قطعه کردن . پاره پاره کردن . کسر. اشکستن . بشکستن . تفتیت . وطس . هدّ. فض ّ. وقم . اسم مصدر از آن شکنش است که مرخم آن شکن مستعمل است . (ی...