خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کافری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کافری
لغتنامه دهخدا
کافری . [ ف ِ ] (اِخ ) نام کوهی است در سمت جنوبی کله وار و قسمت شمالی بندر طاهری از بلوک سیراف .
-
کافری
لغتنامه دهخدا
کافری . [ف ِ / ف َ ] (حامص ) کافر شدن . کافر بودن : به نظم اندر آری دروغ و طمع رادروغ است سرمایه مر کافری را. ناصرخسرو.ز دانش یکی جامه کن جانت راکه بی دانشی مایه ٔ کافری است . ناصرخسرو.عشق را با کافری خویشی بودکافری خود مغز درویشی بود. عطار.جوری که ت...
-
واژههای مشابه
-
کافری شیرازی
لغتنامه دهخدا
کافری شیرازی . [ ف ِ ی ِ ] (اِخ ) اسمش میرزامحمود مؤمنی ، خوش اعتقاد فرزانه نهاد بود در سال 1010 هَ .ق . رحلت نمود. رباعی زیر حاکی از حال اوست :از چهره ٔ عاشقانه ام زر باردوز چشم ترم همیشه آزر بارددر آتش عشق تو چنان سوخته ام کز ابر سرشک من سمندر بار...
-
جستوجو در متن
-
camphire
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کافری
-
حق ناشناسی
لغتنامه دهخدا
حق ناشناسی . [ ح َ ش ِ ] (حامص مرکب ) کافری . بی سپاسی . ناسپاسی . کفران . کفر. کافرنعمتی . نمک ناشناسی . نمک کوری .
-
عهدی
لغتنامه دهخدا
عهدی . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به عهد. رجوع به عهد شود. || کافری که با مسلمانان پیمان دارد. برخلاف حربی . (یادداشت مرحوم دهخدا). معاهد. مسالم .
-
کافر ذمی
لغتنامه دهخدا
کافر ذمی . [ ف ِ / ف َ رِ ذِم ْ می ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کافری که جزیه دهد و در پناه اسلام باشد. رجوع به ذمة و ذمی شود.
-
گبرکی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [آرامی. فارسی] [قدیمی] gabraki ۱. زردشتیگری.۲. [مجاز] کافری.۳. (اسم، صفت نسبی منسوب به گبرک) ظرف شراب: ◻︎ دارم طمع ز جود تو یک گبرکی شراب / بفرست و بنده را مکن از خویش مشتکی (ابنیمین: ۵۴۶).
-
ابن خطل
لغتنامه دهخدا
ابن خطل . [ اِ ن ُ خ َ طَ ] (اِخ ) نام کافری که بیوم الفتح به اَستار کعبه آویخت تا او را از کشتن امان باشد و رسول صلوات اﷲعلیه امر بقتل او فرمود.
-
حرام نمکی
لغتنامه دهخدا
حرام نمکی . [ ح َ ن َ م َ ] (حامص مرکب ) ناسپاسی . نمک ناشناسی . نمک نشناسی . کافری . کافرنعمتی . نمک کوری . کفران : او را در قلعه راه بداد و حرام نمکی ظاهر ساخت . (تذکره ٔ دولتشاه ص 364).
-
حربی
لغتنامه دهخدا
حربی . [ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به حَرْب . جنگی . || مقابل ذِمّی . یکی از کافرانی که با مسلمانان عهد و پیمان ندارند. خلاف عهدی ، مسالم ، معاهد، ذمی . کافر که با مسلمین در سلم نیست . کافری که در دارالحرب زندگی کند.
-
حبیبة
لغتنامه دهخدا
حبیبة. [ ح َ ب َ ] (اِخ ) دخت عقبةبن حجاج سهمی ، زوجه ٔ مطلب بن ابی وداعة بود. عقبة در زمان پیغمبر به کافری کشته شد. زبیربن بکار او را یاد کرده است . (الاصابه ج 8 ص 50).
-
کتابی
لغتنامه دهخدا
کتابی . [ ک ِ ] (ص نسبی ) شرعاً کافری است که به پاره ای از کیشهای کتابهای منسوخ متدین باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). کافر کتابی که دین منسوخ دارد. (غیاث اللغات ) : از علم رهی به معرفت پیدا کن مانند کتابی که مسلمان گردد. جلال سیادت (از آنندراج ). |...