کالفیلغتنامه دهخداکالفی . [ ل ِ ] (ص نسبی ) منسوب است به کالف که دژ استواری است در کنار جیحون . (از انساب سمعانی ). رجوع به کالف شود.
کاپلولغتنامه دهخداکاپلو. [ پ ِ ل ل ُ ] (اِخ ) (بیناکا) بانوئی از اهل ونیز. وی هوشیار ولی لاابالی بودو با تحریکات خویش زوجه ٔ «فرانسوا دومدیسی » گردید. (حدود 1542 - 1587 م .).
کالفلغتنامه دهخداکالف . [ ل ِ ] (اِخ ) قلعه ای است استوار به کنار جیحون . (منتهی الارب ). همانند شهری است و تا بلخ 18 فرسخ فاصله دارد و ادیب الکالفی منسوب بدانجاست .(از معجم البلدان ) : نامه ها نسخت کردند سوی امیرک بیهقی که پیش از لشکر
کالفهلغتنامه دهخداکالفه . [ ل ُ ف َ / ف ِ ] (ن مف ) بمعنی کالفته است که آشفته و شیدایی باشد. (برهان ) (جهانگیری ) (شعوری ج 2 ورق 258).