کامل کردنلغتنامه دهخداکامل کردن . [ م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بی نقص کردن . بی عیب ساختن . به کمال رساندن : ز بسکه اهل هنر را بزرگ کرد و نواخت بسی نماند که هر ناقصی کند کامل . سعدی .رجوع به کامل شود.
کامل کردندیکشنری فارسی به انگلیسیaccomplish, complement, complete, finalize, finish, integrate, perfect
کامل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت کردن، تکمیل کردن، تشکیلدادن، جمع کردن جبران کردن موفق شدن، تمام کردن، انجام دادن ختم کردن، بهپایان رساندن بستن
کامللغتنامه دهخداکامل . [ م ِ ](ع ص ) تمام . ج ، کَمَلَة. یقال هو کامل و هم کملة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم فاعل بمعنی تمام . (از اقرب الموارد). کَمَل . (از اقرب الموارد). رجوع به کمل شود. کمیل . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). رجوع به کمیل شود. صحیح . (از ناظم الاطباء). درست و راست شده ،
کامللغتنامه دهخداکامل . [ م ِ ] (اِخ ) (الملک ...) ابوبکر محمدبن عبداﷲ (682هَ .ق .). (معجم الانساب ج 1 ص 154). رجوع به ابوبکر و محمدبن عبداﷲ شود.
کامللغتنامه دهخداکامل . [ م ِ ] (اِخ ) شیرازی . معروف به مصلح الدین و بیت زیر از اوست :شب فراق تو از خون دیده دامانم چنان پرست که نتوانم از زمین برخاست .(قاموس الاعلام ترکی ).
کامللغتنامه دهخداکامل . [ م ِ ] (اِخ ) (526-589 هَ .ق .) ابن علی بن مقلدبن نصربن منقذالکنانی «از امرای دولت ایوبیان است . سلطان صلاح الدین او را در زبید نایب خود گردانید. مدتی کوتاه در این شغل بود سپس به دمشق بازگشت و باقی عم
کامللغتنامه دهخداکامل . [ م ِ ](ع ص ) تمام . ج ، کَمَلَة. یقال هو کامل و هم کملة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم فاعل بمعنی تمام . (از اقرب الموارد). کَمَل . (از اقرب الموارد). رجوع به کمل شود. کمیل . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). رجوع به کمیل شود. صحیح . (از ناظم الاطباء). درست و راست شده ،
کامللغتنامه دهخداکامل . [ م ِ ] (اِخ ) (الملک ...) ابوبکر محمدبن عبداﷲ (682هَ .ق .). (معجم الانساب ج 1 ص 154). رجوع به ابوبکر و محمدبن عبداﷲ شود.
کامللغتنامه دهخداکامل . [ م ِ ] (اِخ ) شیرازی . معروف به مصلح الدین و بیت زیر از اوست :شب فراق تو از خون دیده دامانم چنان پرست که نتوانم از زمین برخاست .(قاموس الاعلام ترکی ).
کامللغتنامه دهخداکامل . [ م ِ ] (اِخ ) (526-589 هَ .ق .) ابن علی بن مقلدبن نصربن منقذالکنانی «از امرای دولت ایوبیان است . سلطان صلاح الدین او را در زبید نایب خود گردانید. مدتی کوتاه در این شغل بود سپس به دمشق بازگشت و باقی عم
کامللغتنامه دهخداکامل . [ م ِ ](ع ص ) تمام . ج ، کَمَلَة. یقال هو کامل و هم کملة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم فاعل بمعنی تمام . (از اقرب الموارد). کَمَل . (از اقرب الموارد). رجوع به کمل شود. کمیل . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). رجوع به کمیل شود. صحیح . (از ناظم الاطباء). درست و راست شده ،
متکامللغتنامه دهخدامتکامل . [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) تمام شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تکامل شود. || تمام . (آنندراج ). کامل و درست و تمام . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
قیاس غیرکامللغتنامه دهخداقیاس غیرکامل . [ س ِ غ َ / غ ِ رِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آن بود که محتاج بیانی بود و بنفسه بین نباشد. (فرهنگ فارسی معین از اساس الاقتباس ص 189).
قیاس کامللغتنامه دهخداقیاس کامل . [ س ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) آن بود که بنفس خودبین باشد. (فرهنگ فارسی معین از اساس الاقتباس ).
کامللغتنامه دهخداکامل . [ م ِ ] (اِخ ) (الملک ...) ابوبکر محمدبن عبداﷲ (682هَ .ق .). (معجم الانساب ج 1 ص 154). رجوع به ابوبکر و محمدبن عبداﷲ شود.