نوش دادنلغتنامه دهخدانوش دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) عسل و شربت دادن ، و کنایه از لذت بخشیدن و کام دادن و کامروا و محظوظ و بهره مند گردانیدن : یکی را دهد نوش از شهد و شیربپوشد به دیبا
جرعه بخشیدنلغتنامه دهخداجرعه بخشیدن . [ ج ُ ع َ / ع ِ ب َ دَ ] (مص مرکب ) جرعه دادن : من بدانم کزلب لعل تو یابم کام خویش خوشدلم گر جرعه ای بخشی مرا از کام خویش فغانی شیرازی (از ارمغان
دلداری کردنلغتنامه دهخدادلداری کردن . [ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دلداری دادن . غمگساری کردن . تسلی بخشیدن . استمالت و دلجوئی کردن و خشنود ساختن : من دلخسته را دلداریی کن چو دل دادی مرا غ
فیروزیلغتنامه دهخدافیروزی . (حامص ) پیروز بودن ، یا پیروز شدن . فتح . نصرت . نجح . ظفر. فوز. کامیابی . کام . موفقیت . (یادداشت مؤلف ) : زویسه به قارن رسید آگهی که آمد به فیروزی و
بباد دادنلغتنامه دهخدابباد دادن . [ ب ِ دَ ] (مص مرکب ) (از: بَ + باد + دادن ) در معرض باد قراردادن چیزی که باد آن را ببرد، چنانکه خرمن کوفته رابباد دهند تا باد کاه را ببرد و دانه بم