خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاندر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خاک کندن
لغتنامه دهخدا
خاک کندن .[ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کندن خاک . حفر آن : زآن سبب کاندر شدن واماند دیرخاک را می کند و میغرید شیر.مولوی .
-
یانون
لغتنامه دهخدا
یانون . (اِخ ) (به معنی خوابیده ) شهری است حدود یهودا. (صحیفه ٔ یوشع 15:53) کاندر برآن است که در نزد بیت نعیم نزدیکی جرون واقع است . (قاموس کتاب مقدس ).
-
مرتعه
لغتنامه دهخدا
مرتعه . [ م َ ت َ ع َ ] (ع اِ) چراگاه . مرتع. چمن زار : او نمی دانست کاندر مرتعه از کلاب آمد ورا این واقعه . مولوی .رجوع به مرتع شود.
-
صانان
لغتنامه دهخدا
صانان . (اِخ ) محل گله ها (کتاب میکاه 1: 11) کاندر گمان دارد که صانان نزدیک خرابه ٔ سامه واقع است . (قاموس کتاب مقدس ). و رجوع به صنان ... شود.
-
رومه
لغتنامه دهخدا
رومه . [ م َ ] (اِخ ) مسقطالرأس ندایه پدرمادر یهویاکیم بود و کاندر بر آن است که همان رومیه ای است که در شمال سامره واقع و دیگری بر اینکه همان رومه می باشد که در نزدیکی حبرون است . (از قاموس کتاب مقدس ).
-
عطادهی
لغتنامه دهخدا
عطادهی . [ ع َ دِ ] (حامص مرکب ) عطا دادن . بخشندگی : در هیچ روزگار نباشد چو تو کریم کاندر عطادهی نبرد هیچ روزگار.سوزنی .
-
تفصح
لغتنامه دهخدا
تفصح . [ ت َ ص َ ] (اِخ ) دوم پادشاهان 15:16 بگمان «کاندر» در موقع تفسیح حالیه که در جنوب نابلس می باشد، واقع بوده است لکن سایرین گمان برده اند که در نزدیکی رود اردن یا در نزدیکی ترصه بوده است . (قاموس کتاب مقدس ).
-
ایرمانی
لغتنامه دهخدا
ایرمانی . (حامص ) خانه ٔ عاریتی : چو داری در خراسان مرزبانی چرا جویی دگر جا ایرمانی . (ویس و رامین ).تو خود گیر کاندر جهان دیر مانی چو بنیاد بر خانه ٔ ایرمانی .(از تاریخ گزیده ).
-
الفت نهادن
لغتنامه دهخدا
الفت نهادن . [ اُ ف َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) الفت افکندن . الفت دادن . مونس کردن : آنقدر کاندر طبیعت عشق را الفت نهادحسن را از ربط صد چندان معرا ساختند.واله هروی (از آنندراج ).
-
گرگانی
لغتنامه دهخدا
گرگانی . [ گ ُ ] (ص نسبی ) منسوب به گرگان : آن دو گرگانی و دو رازی و دو ولوالجی سه سرخسی و سه کاندر سغد بوده معتکن . منوچهری .و رجوع به شرح احوال رودکی سعید نفیسی ص 1136 و رجوع به گرگان شود.
-
مستکن
لغتنامه دهخدا
مستکن . [ م ُ ت َ ک َن ن ] (ع ص ) نعت مفعولی از استکنان . || ساکن . متوطن : آن دو گرگانی و دو رازی و دو ولوالجی سه سرخسی و سه کاندر سغد بوده مستکن .منوچهری .
-
آب آشنا
لغتنامه دهخدا
آب آشنا. [ش ْ / ش ِ ] (ص مرکب ) آنکه شناوری داند. آنکه معرفت بسباحت دارد. سباح . شناگر. (فرهنگ اسدی ) : کسی کاندر آب است و آب آشناست از آب ار چو آتش بترسد رواست .ابوشکور.
-
آل حق
لغتنامه دهخدا
آل حق . [ ل ِ ح َق ق ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اهل اﷲ. اولیأاﷲ. اولیاء : آنچنان پر گشته از اجلال حق کاندر او هم ره نیابد آل حق .مولوی .
-
زیه
لغتنامه دهخدا
زیه . [ ی َ / ی ِ ] (اِمص ) زایش . ایلاد. زادن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : هنرشان همین است کاندر کمربگاه زیه مردم آرند بر. اسدی (یادداشت ایضاً).رجوع به «زه » و «زی » شود.
-
سرایت
لغتنامه دهخدا
سرایت . [ س ِ ی َ ] (ع مص ) تأثیر و دررفتن واثر کردن چیزی در چیزی . (غیاث ). سرایة : نیست یک تن در این همه اطراف کاندر او وهن را سرایت نیست . مسعودسعد.رجوع به سرایة شود. || درگذشتن از چیزی . (غیاث اللغات از صراح اللغة). رجوع به سرایة شود.