کباصلغتنامه دهخداکباص . [ ک ُ ] (ع ص ) کباصة. قوی و توانا بر کار از شتر و خر و جز آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
کباسلغتنامه دهخداکباس . [ ک ُ ] (ع ص ) بزرگ سر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || نره ٔ سطبر بزرگ سر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ضخیم . (دزی ج 2ص 439). || مرد سر در زیر جامه فروکشیده ٔخفته . (منتهی الارب ) (از ا
کباشلغتنامه دهخداکباش . [ ک َب ْ با ] (ع ص ) صاحب کِباش . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || منسوب است به کبش که نوعی گوسفند است . (سمعانی ). || (اِخ ) نام جماعتی از اهل علم به دیار مصر. (سمعانی ).
کناصلغتنامه دهخداکناص . [ ک ُ ] (ع ص ) کباص است یعنی قوی و توانا بر کار از شتر و خر و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و این صحیح است و کباس تصحیف آن است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).