لغتنامه دهخدا
کبودر. [ ک َ دَ ] (اِ) کرمکی باشد در آب و آن را ماهیان کوچک خورند. (برهان ). کرمکی خرد بود که در آب خورش ماهی خرد بود. (اوبهی ). کرمی است خرد و کوچک و آبی که ماهیان آن را خورند. (آنندراج ). کرمکی باشد خرد در آب و آن خورش ماهی خرد باشد. (صحاح الفرس ). کرمکی باشد آبی که آن را م