کدنگلغتنامه دهخداکدنگ . [ ک ُ دَ ] (اِ) کدنگه . چوبی باشد که گازران و دقاقان جامه را بدان دقاقی کنند.(برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). چوبی که گازران جامه بدان کوبند تا پاک شود. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). کدین . کُدینه . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). کودینه . بَیزَر. (زمخشری ). کدنگه . (از آ
کدنیلغتنامه دهخداکدنی . [ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به کدن که قریه ای است از قراء سمرقند و ابواحمد عبداﷲبن علی بن الشاه الکدنی که پیشوایی فاضل در سمرقند است از آنجاست . وی در 433 هَ . ق . وفات یافت . (از لباب الانساب ج 2 ص <span
یکدانگلغتنامه دهخدایکدانگ . [ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چالانچولان شهرستان بروجرد، واقع در 42000گزی جنوب خاوری بروجرد و 3000گزی خاور راه شوسه ٔ بروجرد به درود، با 126 تن سکنه . آب آن از قن
یکدانگلغتنامه دهخدایکدانگ . [ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چمچمال بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 14000گزی باختر صحنه و 3000گزی جنوب شوسه ٔ کرمانشاه به همدان ، با 120 تن سکنه . آب آن
کِدْنَافرهنگ واژگان قرآنچاره انديشي کرديم (کلمه کيد به معناي نوعي حيله زدن است که گاهي ناپسند و گاهي پسنديده است گرچه استعمالش در موارد ناپسند بيشتر است )
کدنگهلغتنامه دهخداکدنگه . [ ک ُ دَ گ َ / گ ِ ] (اِ) بمعنی کدنگ است که بدان جامه دقاقی کنند. (برهان ). رجوع به کدنگ شود.
کلوتکلغتنامه دهخداکلوتک . [ ک ُ / ک َ ت َ ] (اِ)بمعنی کدنگ است و آن چوبی باشد که گازران و دقاقان جامه را بدان دقاقی کنند. (برهان ) (آنندراج ). کدنگ وچوبی که بدان جامه را دقاقی کنند. (ناظم الاطباء).
کدینفرهنگ فارسی معین(کَ دِ) (اِ.) چوبی که رخت شویان با آن جامه را هنگام شستن می کوبیدند. کدنگ و کدینه نیز گفته می شود.
کلوتکفرهنگ فارسی معین(کُ یا کَ تَ) (اِ.) چوبی باشد که گازران و دقاقان جامه را بدان دقاقی کنند؛ کدنگ .
میجنةلغتنامه دهخدامیجنة. [ ج َ ن َ ] (ع اِ) کوتنگ گازر. ج ، مواجن . (منتهی الارب ، ماده ٔ وج ن ). کدنگ . ج ، مواجن . (ناظم الاطباء). تخته ٔ گازر. || گزلک . ج ، میاجن . (دهار) (یادداشت مؤلف ). و رجوع به کدنگ و میجمة شود.
کدنگهلغتنامه دهخداکدنگه . [ ک ُ دَ گ َ / گ ِ ] (اِ) بمعنی کدنگ است که بدان جامه دقاقی کنند. (برهان ). رجوع به کدنگ شود.