کدبلغتنامه دهخداکدب . [ ک َ / ک ُ / ک َ دِ / ک َ دَ ] (ع اِ) سپیدی که بر ناخن نوجوانان پیدا گردد. کذب . کُدَیباء. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). واحد آن کدبة است . (از اقرب الموارد).
کدبلغتنامه دهخداکدب . [ ک َ دِ ] (ع اِ) خون تازه . (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). دم کدب ؛ خون سپیدگون تنک رقیق . (ناظم الاطباء).و قراءَ ابن عباس «بِدَم کَدِب »، ای ضارب الی البیاض کانه دم قد اثر فی قمیصه فلحقته اعراضه کالنقش علیه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
کذبلغتنامه دهخداکذب . [ ک ِ / ک َ ذِ / ک ِ ذِ ] (ع مص ) دروغ گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خبر دادن بر خلاف عقیده ٔ خود، خواه عقیده مطابق واقع باشد یا نباشد. (از ناظم الاطباء). خبردادن از چیزی بخلاف آنچه هست با علم ب
قضبلغتنامه دهخداقضب . [ ق َ ] (ع مص ) بریدن . || به تازیانه زدن . || سوار شدن ناقه راپیش از رام شدن آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
کذبلغتنامه دهخداکذب . [ ک ِ / ک َ ذِ / ک ِ ذِ ] (ع مص ) دروغ گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خبر دادن بر خلاف عقیده ٔ خود، خواه عقیده مطابق واقع باشد یا نباشد. (از ناظم الاطباء). خبردادن از چیزی بخلاف آنچه هست با علم ب
کذبدیکشنری فارسی به انگلیسیfabrication, falsehood, falseness, falsity, lie, mendacity, tale, untrue, untruth, untruthful
متکذبلغتنامه دهخدامتکذب . [ م ُ ت َ ک َذْ ذِ ] (ع ص ) به تکلف دروغ گوینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مخترع دروغ و به تکلف دروغ گوینده . (ناظم الاطباء). || دروغگو پندارنده کسی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تکذب شود.
کذبلغتنامه دهخداکذب . [ ک ِ / ک َ ذِ / ک ِ ذِ ] (ع مص ) دروغ گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خبر دادن بر خلاف عقیده ٔ خود، خواه عقیده مطابق واقع باشد یا نباشد. (از ناظم الاطباء). خبردادن از چیزی بخلاف آنچه هست با علم ب
مکذبلغتنامه دهخدامکذب . [ م ُ ذِ ] (ع ص ) دروغگویابنده کسی را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آن که دروغگوی می یابد دیگری را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به دروغ برانگیزنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آن که بر دروغ گفتن برمی انگیزاند. (ناظم الاطباء). || آشکار کننده ٔ کذب کسی . (آن
مکذبلغتنامه دهخدامکذب . [ م ُ ک َدْ ذِ ] (ع ص ) به دروغ دارنده .ج ، مکذبون . (مهذب الاسماء). آن که به دروغ نسبت کند.آن که به دروغ شمرد. تکذیب کننده . دروغ شمارنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ثم انکم ایها الضالون المکذبون . (قرآن 51/56</sp
اکذبلغتنامه دهخدااکذب . [ اَ ذَ ] (ع ن تف ) دروغگوتر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). دروغگوتر: - امثال : اکذب من اخیذالدیلم . اکذب من الاخیذالصبحان . اکذب من اسیرالسند .