قريبادیکشنری عربی به فارسیبزودي , زود , عنقريب , قريبا , طولي نکشيد , زودتر , بوميان (اوکلا هما) در اتازوني
کاربالغتنامه دهخداکاربا. (اِ مرکب ) مخفف کاه ربا . (برهان ) (آنندراج ). این کلمه در عربی نیز وارد شده . (دزی ج 2 ص 434). و رجوع به کاه ربا و کهربا شود.
کربایشلغتنامه دهخداکربایش . [ ک َ ی ِ ] (اِ) کربایس . (از آنندراج ). کرباسو. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کربایس ، کرباسو، کرباسه و چلپاسه شود.
کربانلغتنامه دهخداکربان . [ ک َ ] (ع ص ) اناء کربان ؛ آوند نزدیک به پری رسیده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
کربایسلغتنامه دهخداکربایس . [ ک َی ِ ] (اِ) کربایش . کرباسه است که وزغه و چلپاسه باشد. (آنندراج ). قسمی از چلپاسه ٔ زهردار. (ناظم الاطباء). رجوع به کرباسه ، چلپاسه ، کرباسو و مارمولک شود.
کرباسکلغتنامه دهخداکرباسک . [ ک َ س َ ] (اِ) کرباسو. (یادداشت مؤلف ). مارمولک . (فرهنگ فارسی معین ): سام ابرص ؛ جنسی است از کرباسک . وزغ ؛ جنسی است از کرباسک . (مهذب الاسماء). رجوع به کرپاسو و مارمولک شود.
کرباسلغتنامه دهخداکرباس . [ ک َ ] (اِ) کرپاس . (آنندراج ). جامه ٔ سفید معروف . (غیاث اللغات ). پارچه ٔ سفید. (آنندراج ). بمعنی جامه که از پنبه ساخته شود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پارچه ٔ پنبه ای سفید درشت . (ناظم الاطباء). جامه ٔ سفید از پنبه ٔ خشن . پارچه ٔ پنبه ای خشن که غالباً جامه ٔ مردا
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن عبدة (و بقولی عبیدة)بن ریاح غسانی . محدث است . طبرانی و خطیب و حافظ از او اخراج کنند که وی از ابن منیب نقل کند که گفت پیغمبر (ص ) آیه ٔ «کل یوم هو فی شأن » (قرآن 29/55) را بر ما تلاوت کرد گفتیم : یا رسول اﷲ و ما ذلک
کرپالغتنامه دهخداکرپا. [ ک ُ ] (اِ) گیاهی باشد که آن را هلندوز خوانند. (لغت فرس اسدی ). گیاهی باشد دارویی و آن را هلندوز هم گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). گرپا. کربا. (از برهان ). نوعی از ریباس است . (یادداشت مؤلف ).کرپه . کرپاوان . شبدر. (فرهنگ فارسی معین ). این کلمه را در فرهنگها به صو
کربایشلغتنامه دهخداکربایش . [ ک َ ی ِ ] (اِ) کربایس . (از آنندراج ). کرباسو. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کربایس ، کرباسو، کرباسه و چلپاسه شود.
کربانلغتنامه دهخداکربان . [ ک َ ] (ع ص ) اناء کربان ؛ آوند نزدیک به پری رسیده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
کربایسلغتنامه دهخداکربایس . [ ک َی ِ ] (اِ) کربایش . کرباسه است که وزغه و چلپاسه باشد. (آنندراج ). قسمی از چلپاسه ٔ زهردار. (ناظم الاطباء). رجوع به کرباسه ، چلپاسه ، کرباسو و مارمولک شود.
کرباسکلغتنامه دهخداکرباسک . [ ک َ س َ ] (اِ) کرباسو. (یادداشت مؤلف ). مارمولک . (فرهنگ فارسی معین ): سام ابرص ؛ جنسی است از کرباسک . وزغ ؛ جنسی است از کرباسک . (مهذب الاسماء). رجوع به کرپاسو و مارمولک شود.
کرباس فروشیلغتنامه دهخداکرباس فروشی . [ ک َ ف ُ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل کرباس فروش . فروش کرباس . (فرهنگ فارسی معین ) : این عبدالملک عطاش را پسری بود احمدنام به عهد پدر کرباس فروشی کردی . (سلجوقنامه ٔ ظهیری از فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) دکان کرباس فروش . (فرهنگ فارسی